سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

موسیقی به داد شعرهای ابتهاج رسید / علی بابا چاهی




علی‌ باباچاهی، هوشنگ ابتهاج را شیفته شهریار می‌خواند و معتقد است هر دو این شاعران معروف در غزل نوآوری‌ای نداشته‌اند. او همچنین معتقد است ساز و موسیقی به داد شعرهای سایه رسید و باعث شد شعرهایش اشتهار بیشتری پیدا کند.

 این شاعر مدرن گرای معاصر در پی درگذشت هوشنگ ابتهاج در گفت‌وگو با ایسنا درباره آشنایی‌اش با این شاعر معروف می‌گوید: من اسم و رسم هوشنگ ابتهاج یا سایه را در سال‌های اول دبیرستان در بوشهر شنیدم. در همین سال‌ها بود که با کتاب‌های هوشنگ ابتهاج آشنا شدم. یک‌روز  منوچهر آتشی، دبیر ادبیات‌مان سر کلاس که آمد، کتاب «سیاه مشق» سایه را در دست داشت که توجه مرا جلب کرد. من تا ان وقت شعرهای ابتهاج را در مطبوعات خوانده بودم. به آتشی گفتم کتاب را به من بدهید و من فردا آن را به شما تحویل می‌دهم (می‌دانستم آتشی آن‌قدرها در این مورد دست‌ و دلباز نیست) او با تاکید به من گفت: به یک شرط که فردا کتاب را پس بیاوری! و من همین کار را کردم، کتاب را به خانه بردم و شب نشستم تمام کتاب «سیاه ‌مشق» را نوشتم. شاید تا نزدیکی‌های صبح! چو فردا بلند آفتاب برآمد، کتاب را به آتشی پس دادم. او شگفت‌زده شد و گفت: «مگر کتاب را نخواندی؟» گفتم: نه، اما همه کتاب را رونویسی کردم چنان‌که فرموده بودید! شما گفتید، کتاب را فردا بیار و من هم آوردم. بفرمایید! همه را نوشتم و دیگر به آن نیازی ندارم.» گفت: «تمام کتاب را؟» گفتم بله. این خاطره‌ای است که از کتاب‌های هوشنگ ابتهاج(سایه) به یاد می‌آورم.

 او درباره این‌که آیا ملاقات حضوری هم با او داشته‌ است، اظهار می‌کند: نه، ملاقات حضوری با ایشان اصلا نداشته‌ام. او از نسلی بود که حداقل ۱۰ تا ۱۵ سال با من فاصله‌ی سنی داشت، به هرصورت  با او ملاقاتی نداشته‌ام‌. اما با شاملو و اخوان ثالث، اسماعیل خویی و ....به تفاریق  چرا.

باباچاهی درباره این‌که  اعتبار هنری آثار ابتهاج را چگونه می‌داند، بیان می‌کند: شعرهای سایه بیشتر کلاسیک یا به قولی نوقدمایی است. ابتهاج، هم به شیوه نیمایی شعر می‌نوشت و هم غزل  می‌گفت؛ کما این‌که در آن سال‌ها اغلب شاعران همنسل هوشنگ ابتهاج به طور حاشیه‌ای غزل هم می ‌نوشتند. مثلا منوچهر آتشی غزل هم می‌گفت، منوچهر نیستانی، اسماعیل خویی و ...نیز! و اما  نیما می‌گوید: «من رودخانه‌ای هستم که از هرجای آن می‌توان آب برداشت.» هوشنگ ابتهاج هم کفی آب از این رودخانه برداشته اما گویا از جاهایی از این رودخانه که عمق کمتری داشته، یعنی مثل فروغ  اهل خطر کردن نبوده، از همین منظر  زمانی که شعر نیمایی هوشنگ ابتهاج را با شعر نیمایی فروغ مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم کفه سنگین‌تر به سمت شعر فروغ فرخزاد گرایش پیدا می‌کند.

 باباچاهی  با بیان این‌که نمی‌خواهد وارد مباحث فنی شود زیرا خارج از حوصله مصاحبه است، ادامه می‌دهد: درست است که هوشنگ ابتهاج هم مانند بقیه شاعران انعطاف اندکی در وزن نیمایی ایجاد کرده اما فروغ جسارت بیشتری دارد و انعطاف وزن‌ها در کار هایش چشمگیر  است. فروغ از دو وزن استفاده می‌کند و به قول خودش وزن همچون نخی نامرئی در شعرهایش، احساس می‌شود.

او می‌افزاید: به تعبیر شاملو، شعر فروغ، شعری است عمیق و ناپیدا کرانه. البته این گفته شاملو است و شاید کمی اغراق‌آمیز باشد، شاید هم نه! می‌شود گفت فروغ شاعری است تأثیرگذار و دارای تفکر حسی یا حسی متفکر!

این شاعر، منتقد و پژوهشگر  یاد آور  می‌شود: هوشنگ ابتهاج چند کتاب شعر نیمایی دارد ولی شعر نیمایی را رها می‌کند و به شدت شیفته شهریار می‌شود. هر دو آن‌ها غزل‌سرا هستند و غزل‌هایی دارند که یک‌ نوع مراوده کلامی است. سایه در غزلی با عنوان «شهریارا تو بمان» می‌گوید:  «با من بی‌کَس تنها شده یارا تو بمان/ همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان/..... / شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم/ پدرا، یارا، اندوه‌گسارا تو بمان/ «سایه» در پای تو چون موج دمی زار گریست/ که سر سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان»  و شهریار در پاسخ به او می‌نویسد: ««سایه» جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟/ زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟/ درس این زندگی از بهر ندانستن ماست/ این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟».

باباچاهی با بیان این‌که غزل‌های شهریار و سایه، نو و بدیع  نیستند، توضیح می‌دهد: در غزل‌های هر دو شاعر معروف، ترکیبات شعر کلاسیک فارسی به وفور یافته می‌شود و این انتقادی است که من به آن‌ها دارم؛ اعتیادی که به اصطلاحات به کار رفته از سوی شاعران کلاسیک دارند. به همین دلیل شعر آن‌ها مورد توجه افرادی قرار می‌گیرد که حوصله خواندن و تأمل و تفکر عمیق در شعر امروز ایران را ندارند.
ضمن این‌که شعرهای سایه با ساز و آواز هم همراه می‌شود که این موضوع اشتهار ادبی‌شان را بسیار زیاد می‌کند. 

 او در پاسخ به این‌ پرسش که‌ آیا  می‌توان گفت اگر شعر ابتهاج با ساز و آواز همراه نمی‌شد، مخاطب گسترده پیدا نمی‌کرد، اظهار می‌کند: تردیدی در این ندارم. موسیقی به داد شعر هوشنگ ابتهاج رسید، همچنان که خسرو شکیبایی با دکلمه‌هایش شعرهای یکی از  شاعران راربر سر زبان‌ها انداخت.

 این شاعر درباره این‌که شعر هوشنگ ابتهاج بعد از انقلاب چه تغییراتی نسبت به شعرهای قبل از انقلابش داشته است، می‌گوید: می‌توانم بگویم شعر سایه در دهه‌ی هفتاد  هیچ‌گونه سیر تکاملی و تحولی را نپیمومده است. در همین زمان سایه در ایران نبود و من هم امید چندانی در مورد او نداشتم که شعرهایش بعد از انقلاب چه تغییراتی پیدا کرده است که نکرد!  اما بعد از انقلاب، تغییر و تحولاتی زیادی رخ داد. در دهه هفتاد اتفاقاتی که در شوروی افتاد و کعبه آمالی که روشنفکران و شاعران از شوروی در ذهن داشتند فرو ریخت و از منظر شعر و هنر نیز در دهه هفتاد تحولاتی صورت گرفت، تألیف و ترجمه‌های بسیاری در زمینه آراء و عقاید فلاسفه و متفکران غربی صورت گرفت، که پاره‌ای از آن‌ها قابل تامل‌اند؛ مثلا تالیف و ترجمه‌های  بابک احمدی، دکتر ضیمران و دکتر اردکانی و...که  به بسط اندشته مولفان ایرانی کمک بسیار کردند و  بر ذهن و زبان شاعران دهه هفتاد تأثیرگذاشت و آن‌ها را از تفکر تقابلی نجات دادند.

 باباچاهی  در ادامه بیان می‌کند: شاعران دهه هفتاد به دیدگاه متکثری دست یافتند  و نگاهشان به جهان و جامعه خودشان تکثرگرا بود و نه نگاه مرکزگرا؛ یعنی فقط یا این باشد و یا آن!
 فلاسفه متاخر  می‌گویند بین  قطب‌ها یعنی خیر و شر و یا عین و ذهن، سیم‌خارداری کشیده نشده و این‌ها باهم نگاه خصمانه‌ای ندارند، بلکه کشاکشی باهم دارند که مولد و تکوینی (آفرینشی) است. از زوجیت دو قطب ما با زایش تازه روبه‌رو می‌شویم‌.  دهه ۷۰  دهه دوران ساز است، عده‌ای اما  با این نوع از  بینش‌ مخالف بودند، زیرا مطالعه‌ای نمی‌کردند. مثلا فردی در شماره صدم، آذرماه ۱۳۷۷، در مجله «کلک» از صفحه «۴۷-۷۷» بر کتاب «نم‌نم بارانم» حدود ۳۰ نقد ظاهرا خصمانه‌ نوشته است. البته زمانی که این آقا را دیدم، تشکر کردم که وقتش را صرف  مطالعه کتاب‌های شعر و ... من کرده است. برخی هم بعدا متوجه شدند که اشتباه می‌کردند، شتابزده شروع کردند در شعرهایشان از دریدا و فوکو و ...  نام بردند، بی‌آن‌که در این زمینه مطالعه‌ای داشته باشند لابد با خود گفته‌اند: «عجالتا اسم این‌ها را بیاوریم بعدا  اگر شد آثارشان را هم خواهیم خواند.» ان شاءالله که خوانده باشند.

 علی باباچاهی در پایان می‌گوید: ابتهاج ۹۵ سال عمر کرد و اکنون از میان ما رفته است؛ با این همه من از رفتن او متاثرم. او دیر زمانی در خانه درون ما سکنا گزیده است و ما با او زندگی کرده‌ایم و در ما خانه داشته؛ همچون  شاملو و اخوان و خود هوشنگ ابتهاج. همه رفتند این‌که بگوییم قاعده این است و جای تاثر یا تامل ندارد، حرف به جایی نیست! در عین حال می دانیم‌ که  هنر در تضاد با قواعد هستی است. من از رفتن  او متأثر شدم. گرچه تأثر من از این جنس نیست که بنشینم به کنجی و  زاز زار گریه کنم.  او در من سکنی گزیده است!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد