سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سه شعر از یدالله رویایی

برگرد

برگرد!

ای کاروان خسته، برگرد !

ذهن ِنمک عقیم و نازا ست

زیبائی ِ ذغال را آتش

طی کرده است

و ماهیان قرمز ِ شب را

ستاره ها ترسانده اند

ای ذهن،

ای زخم ِمنتشر !

صبر ِمیان تهی را

از مزرعۀ نمک بردار

زیرا که اب‌های قدیمی همواره درکتاب‌ تو جاری ست

بر گرد !

اینجا طبیعت

- آنسان که می نماید-

طبیعی نیست.




زمین



زمین فصاحت برگ چنار را

به باد خسته ی پاییز می سپرد

هوا ترنم سودایی شکفتن را

ز نبض بی تپش خاک می گرفت

 

غروب حرف خودش را

به گوش جنگل خاموش گفته بود

و شیروانی لال

میان دوده ی افشان شب شبح می شد

میان درهمِ هذیان من دو شعله ی سبز

نشست.

به روی شیشه ی تار

ملال پرده شکست

و از حقیقت اشیاء بوی شک برخاست

و با حقیقت اشیاء بوی او پیوست

 

تمام پنجره ی من

خیال او شده بود

تمام پوستم از عطر آشتی بیمار

تمام ذهن من از نور و نسترن سرشار

 

من از رطوبت سبز نگاه او دیدم،

که در نهایت چشمش کبوتر دل من

قلمروی ز برهنه ترین هواها داشت

و اشتیاق تب آلود بامهای بلند

در آفتاب ز پرواز دور او می سوخت

 

ز روی پنجره ی من

خیال او پر زد

و شب ادامه گرفت

و من ادامه گرفتم.




شب

شب ، در گریز اسب سیاه

 یک صف درخت باقی می ماند

در چهار کهکشان نعل

 یک صف درخت

 بی شیهه می گذشت

رگ بریده ، دهان باز کرده و ریخت

 افق دراز

 دراز

 دراز لخته لخته ،‌ دراز مذاب

زنی در اصطکاک تاریکی

 به شکل تازه ای از شب رسید

 ستاره ای رسیده ، در ته خود چکه کرد

 صدایی ، از سرعت پرسید

کجا ؟

 کجا ؟

 اما جواب ،

 گذشتن بود

 و در گریز اسب سیاه

سرعت پیاده می رفت

سرعت ، ‌صف درخت بود

که می ماند

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد