نازانگلِ بوتهٔ تمنّا
از خاکِ فریبکارِ امّید
لبخندچه میزند به خورشید
با پرتوی از نگاهِ رؤیا
با بوسه هنوز آشنا نیست
حلوابچگانِ سرخفامَش
از چنگِ نسیم میگریزد
با عشوهٔ آبدار و خامَش
دردا که هنوز نیست آگاه
از آتشِ تند بادِ ولگرد
فردا بنگر که هیز و پُرگرد
بیگاه دهد به باد مویش
هم رنگ و لعاب و آبِ رویش ...
هرچند هنوز غرقِ رؤیا
از خاکِ فریبکارِ امّید
لبخندچه میزند به خورشید
این نازشکوفهٔ تمنّا
۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#محسن_صلاحی_راد