هفتم تیرماه ، هشتادونهمین سالروز تولد مهدی سهیلی است؛ شاعری که با سرودن «اشک مهتاب» به شهرت رسید.
مهدی سهیلی شاعری بود که با انتشار اولین کتابش با عنوان «اشک مهتاب» در سال 47 به شاعری معروف تبدیل شد؛ کتابی که تاکنون بیش از 20 بار تجدید چاپ شده است.
مهدی سهیلی سال 1303 در تهران متولد شد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی، صرفونحو عربی و منطق و معانی را نزد استادان این حوزه فراگرفت و دوران متوسطه را در دبیرستان نظامآباد گذراند. او در سال 1322 نام خانوادگی خود را از حاجی علیاکبری سمنانی به «سهیلی» تغییر داد.
سهیلی پیش از ورود به دنیای شعر، روزنامهنگار بود و در جرایدی مثل «اطلاعات»، «زن روز»، «روشنفکر» و «توفیق» مطلب مینوشت. او پس از گرفتن امتیاز دو روزنامهی «متلک» و «نوشخند»، با نامهای مستعار از جمله «شازده پسر»، «نمکدون»، «زهرخند»، «بیخیال» و «بازاری» در آنها یادداشت مینوشت.
از دیگر فعالیتهای سهیلی میتوان به نویسندگی و اجرا در رادیو ایران اشاره کرد. «مشاعره»، «کاروانی از شعر»، «بزم شاعران» و «دریچهای به جهان روشنایی» برنامههایی بودند که او در آنها به فعالیت مشغول بود.
مجموعههای «اشک مهتاب»، «گنج غزل» و «طلوع محمد (ص)» سهیلی تاکنون بارها تجدید چاپ شدهاند. این شاعر از کسانی بود که در همان روزهای نخست درگذشت غلامرضا تختی، شعری برای او سرود. همچنین در زمینهی نمایشنامهنویسی فعالیت داشت.
از آثار دیگر این شاعر میتوان به «سرود قرن»، «لحظهها و صحنهها»، «دلم از سنگ نیست»، «گنجوارهی سهیلی»، «اولین غم و آخرین نگاه»، «یک آسمان ستاره»، «پنجرهای به باغهای نور»، «ضربالمثلهای معروف ایران» و «سرود خدا» اشاره کرد.
نمونه ای از اشعار مهدی سهیلی :
خدا یا بشکن این آئینه ها را
که من از دیدن تو آئینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن نا گزیرم
از آن روزیکه دانستم سخن چیست ـــ
همه گفتند: این دختر چه زشت است
کدامین مرد ، او را می پسندد؟
دریغا دختری بی سرنوشت است.
***
چو در آئینه بینم روی خود را
در آید از درم، غم با سپاهی
مرا روز سیاهی دادی ،اما
نبخشیدی به من چشم سیاهی
***
به هر جا پا نهم ، از شومی بخت ـــ
نگاه دلنوازی سوی من نیست
از این دلها که بخشیدی به مردم ـــ
یکی در حلقه گیسوی من نیست
***
مرا دل هست ، اما دلبری نیست
تنم دادی ولی جانم ندادی
بمن حال پریشان دادی، اما ـــ
سر زلف پریشانم ندادی
***
به هر ماه رویان رخ نمودند ـــ
نبردم توشه ای جز شرمساری
خزیدم گوشه ای سر در گریبان
به درگاه تو نالیدم بزاری
***
چو رخ پوشم ز بزم خوب رویان ـــ
همه گویند : که او مردم گریز است
نمیدانند، زین درد گرانبار ـــ
فضای سینه من ناله خیز است
***
به هر جا همگنانم حلقه بستند ـــ
نگینش دختر ی ناز آفرین بود
ز شرم روی نا زیبا در آن جمع ـــ
سر من لحظه ها بر آستین بود
***
چو مادر بیندم در خلوت غم ـــ
ز راه مهربانی مینوازد
ولی چشم غم آلوده اش گواهست
که در اندوه دختر می گدازد
***
ببام آفرینش جغد کورم
که در ویرانه هم ، نا آشنایم
نه آهنگی مرا ،تا نغمه خوانم ـــ
نه روشن دیده ای ، تا پرگشایم
***
خدایا ! بشکن این آئینه هارا
که من از دیدن آئینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن ناگزیرم
***
خداوندا !خطا گفتم ، ببخشای
تو بر من سینه ای بی کینه دادی
مرا همراه روئی نا خوشایند ـــ
دلی روشنتر از آئینه دادی
***
مرا صورت پرستان خوار دارند ـــ
ولی سیرت پرستان میستایند
به بزم پاکجانان چون نهم پای
در دل را به رویم می گشایند
***
میان سیرت وصورت ،خدایا ! ـــ
دل زیبا به از رخسار زیباست
بپاس سیرت زیبا ، کریما! ـــ
دلم بر زشتی صورت شکیباست.
از مهدی سهیلی