خودش می گوید : شعر من همه تلاشی ست برای حرمت نهادن به سکوت گریز از کلمات و نگفتن آنچه به ناچار می گویم.
آیا سیروس نوذری قصد دارد که سکوت را بشکند و کلمه ها را از محاق در آورد، آیا اینکه چیزی به سکوت ناخواسته اضافه نماید.شعرهایش هرچند دم از افسوس و پوچی و بیهودگی و خستگی ها و نا امیدی ها می زند اما باز هم کورسویی درخشان از امید در نا امیدی ها را با کمی دقت احساس می کنیم.
*سر انجام کاغذی سفید می ماند / نا نوشته / برمیز
این شعر کاملاً مفهوم فلسفی زندگی را نشان می دهد. بسیار نوشته و سروده اند که عاقبت به "هیچ" رسیده اند. در شعرهای خیام و حتی یکی دو رباعی از ابن سینا این مفهوم را می بینیم (( از حاصل ایام چه طرف بربستم.هیچ)) این مسأله همیشه صاحبان اندیشه را بخود مشغول داشته است.
و از این دست تعدادی از شعرها به مرگ به طور مستقیم اشاره دارد.
* به خاک افتاد / گنجشک / با هزار برگ پاییز
* زیر لب چه می گوید پیرمرد / دقت مرگ
* برف / بر شوره زار / کفن کم آمده انگار
* مشت خاکی به جای خواهم گذاشت / به قدر بنفشه ای / که بفشانی
*فقط یک نام از او / او که خاموش / درون تاریکی
مفهوم همدمی با مرگ – مرگ آگاهی یا شیفتگی به سوی نیستی و عدم نسبت در این دفتر از دفاتر دیگر اشعار نوذری کمتر است – چهارده شعر ، به شعرهایی که در نا امیدی ها و خستگی ها سروده شده اند یا اگر پوچی و بیهودگی و فاجعه را در این ژانر به حساب بیاوریم براحتی در می یابیم که اکثر شعرهای دفتر از این دست هستند؛
* چه تاریک است جهان / نکند پروانه ای هستم / درون پیله ای
پرا شاعراز جهان جز زجر و تاریکی نمی بیند . چه کسی می تواند این همه فجایع را را بر ذهن و روح تجمل کند و این چنین است که شاعر خودش را در جهانی غیر از زندانی می بیند. انگار که مثلاً به دنیا نیامده است و دنیایی که احاطه اش کرده است دیوار است و دیوار و مجبور است در پیله ای تنهایی خود بپوسد!
* به چشم نمی آید اندوه / چیزی شبیه کوه
شعر درخشانی است. اگر نظامی می سراید: (( مرا بگذار با این کوه اندوه )) در نیم بیت دوم از خورشید توقع طلوع دارد : (( در آ خورشید مانند از پس کوه )). نوذری در قرن 21 این توقع را ندارد چرا که قرن ، قرن فاجعه هاست . "اندوه و غم قلب های مردم را از هم دور می کند . هر زمان اندوه زده نسبت به هم فجایع بیشتری را انجام می دهند" (نقل به مضمون)، حالا نوذری فقط گفته است که اندوه چیزی شبیه کوه است. چون می داند اگر کوه برگُرده کسی قرار گرفت دیگر قدرت تفکر و حرکت از او سلب می شود.
* سحر شده انگار / وقت مرگ گفت / مادرم
این شعر اندوه زار است. حکایت و تداعی سالها مهربانی است. علاوه بر جذابیت مرگ، گونه ای امید را هم همزمان منتشر می کند. آیا واژه سحر نوعی رباعی از رنج زندگی نیست!؟ و به تعبیری دیگر امید به زیستن چند صباحی دیگر و در نهایت نا امیدی را در روح شاعر ( فرزند ) دو چندانی می کند.
* چیزی که در این دفتر سخت به چشم می آید این است که نوذری هایکوی وارداتی را بمی و ایرانی کرده است. دیگر به اصول و تقطیع بندی هایکویی پای بند نیست. او کلمه را در اسارت فرمی خاص نمی پسندد. بدین خاطر است که شعر بالا خودش می تواند یک بیت از یک غزل پنهان در روح شاعر باشد که با صرفه جویی تمام به گفتن همین سطر بسنده کرده است. در زیر پوست این شعر نا امیدی وحشتناکی نهفته است. شاید کوره های آدم سوزی همینطور گلبرگها را می سوزاند و گرده هایی که برای کشتن اشتیاق دارند.
* بر ایوان چراغی نیست / بتاز / با پاییز
این شعر حکایت قلبم است که اوج نا امیدی ست . دستور ویرانی آنهم از طرف شاعر – تاریکی در تاریکی:
* غروب به انتهای دره رسیده یا بوی پیر
این شعر همه چیز دارد و از طرفی فاجعه را فریاد می کشد. نگارنده حدود 20 شعر را جزو این ژانر می بیند، هرچند که نا امیدی – یأس فلسفی هم خودش یک فاجعه است.
* چگونه است رؤیاهاش / کور مادرزاد
* بر چه نشیند غبار / اگرچه هیچ نمانده باشد
* باد پاییز / برگزینم اندوه تازه را
* تا ابد پشت آینه پنهان / تکه ای دیوار
*آغوش گشوده مترسک به دیدار هیچکس
* غروب / چه ها که ندارم به همدمی / کلاغ سیاهی
بسیاری از سطر های یأس فلسفی – سوال – چرایی را با خود یدک می کشند. حیرانی بهترین واژه ای است که می توان نسبت به شاعر مختص برگزید. چرا اینگونه و چرا آنگونه ، نه!
* خفته رو به دیوار / جهان اندوه در قفاش
* کی فرو افتاده برگ / نه باد می داند / نه سپیدار
* در آغاز گریه بود / هان که یاد نمی آری
* هیچ در جهان نمانده / مگر همان که نگفتیم
* پیر می شویم با خرت و پرت های اتاق / کوه / با سنگ پاره هاش
* به من بسپار جهان را / تا رهاش کنم
* باد است که خاک ما به صحرا برده ست
محمد رضا راثی:
جای عشق در 294 شعر کوتاه نوذری کجاست ؟ چرا نوذری پرهیز دارد؟ چون اندیشه های قصری او را مشغول داشته . این همه اندوه – این همه فاجعه – نا امیدی و ترس – مرگ آگاهی آیا جایی برای عشق می گذارد؟ و چه شعری که با طنز برابر است. بی گمان نوذری هنگام این شعر رنگ گونه هایش به خوبی نسشته است.
* زنگ خانه را زدم / گریختم / به شصت سالگی
وآیا این رو شعر هم رنگ و بوی مهرورزی را دارد؟
* به خوابم آمد کلاغ / بیدارم نکرد و رفت
* کنار آتشم / با همیمه ای به انتظار
بوی طنز هم از پنج شعر به شام می رسد، آیا توقع شاعر از شعرش همین بوده است. به تمسخر چه کس – چه چیز ؟
* تاق / استوار / بر تار عنکبوت
* سرفه ای می کرد و بیدار شد / با او هزار کلاغ
* تند باد پاییز / تالاب سر رفت و آب از سرم
* کنار آتشم / به روشنی می بینم / سیاهی شب را
* تنها نشسته جن / در سیاهی سرداب / با گریه هایش
جان شعر نوذری جان اشیاست. جان تصویر است. بسیاری از شعرها، ما را به مهمانی طبیعت می برد. تا بلویی را برابر ما می گشاید و از ما توقعی جز لذتی بصری ندارد. اما نه ، این چنین نیست. در پس و پشت بعضی از این اشعار هایی اندوهان جهان خانه کرده است.
* چه می بینید که ما نمی بینیم / اسب / در سیاهی اصطبل
* بر میهنش باز می گردد مرد افغان / با سهره ای / در قفس
* از هم عبور می کنند / سر به سر هم می سایند / مورچه های خاموش
* بنفش های غروب / در نگاه ما / در نگاه زاغ
* نشان زمین بید / نشان جهان / باد
* ناسور / زخم مادیان / شب بلند زمستانی
* مّد شامگاه / سر در آب فرو برده / صخره ای
* آغوش گشوده مترسک به دیدار هیچکس
* سبز سبز برگهایش / خرزهره ی سفید / امسال هم گل نداد
هر شاعری دلبستگی هایی دارد. عاشقانه به آنها می اندیشید بگو نه اینکه نمی تواند – خود را از دست آنها رهایی بخشید. نوذری در این چنین است واژه هایی ذهن او را مشغول می کند، نه در این دفتر. مثلاَ می توان شعرهایی که در آن کلاغ می زید در یک دفتر جداگانه به چاپ می رساند.برای نمونه:
* برف – تمام روز نیافتمش / روی برف ها / کلاغ مرده را
* کلاغ – شامگاه به لانه نیامد کلاغ / چرا؟
* مرگ – زیر لب چه می گوید پیرمرد / وقت مرگ
* اندوه – باد پاییز / برگزینم اندوه تازه را
* صخره - ایمن ترین پناه جهان / کنجی میان صخره های مه آلود
* مترسک – به نام می خوانمش / پاسخ نمی دهد مترسک جالیز
* غبار – این دستمالی برای شک نیست / از میز غبار می روبد
* بید - آن جا چه می کند / بید / فراز تپه ی باد خیز
* باد - به صحرا رسید باد / از آن جا / به هیچ
* مادر – چه می دانست مادرم / برهنه مانده / بر سنگ غسالخانه
*برگ – پناه جیرجیرک پاییز / برگی که باد ربودش
* دیوار – رمبیده / بی اختیار / دیوار
* آیینه – نگاه کن / رو آیینه تنها نیست دیوار روبرو
* گنجشک – بهار...بهار.../ از آن گنجشک یک کم است انگار
* ماه – روشنایی ماه / ضجه می زند زنی آن دورپا
* چراغ – با چراغ زاده شد / سایه ای / تکیه داده به دیوار
* غروب – بنفش / بنفش های غروب / رنگی برای ابد
* سرو - بالیده سرو / ترک خورده سنگ / بر گور دوست
* هیچ – خالی میان رنگ ها / جایی برای هیچ بگذار
* پاییز – همین دو برگ مانده از پاییز / نشان ما / برابر دنیا
امین فقیری
شیراز 20/11/1395
#نشر_ماه_باران
@MahbaranPub