طلسم سرخ شفق را زمان اسیر شدهاست
ستاره هم دگر از جان خویش سیر شدهاست
ز بس که دیده ازین خلق صد جفا دیده
به دور گردش چشم تو گوشه گیر شده است
به بام مأذنه چه بیبهانه میگرید
تذرو هم مگر از رنج پار پیر شدهاست
کجائی ای یله بیشة سلحشوری
بیا که روبهکی جانشین شیر شدهاست
بنال بلبل بیدل که بعد رفتن تو
کلاغ فتنه به باغ زمان امیر شدهاست
از آن دمی که نمیتابیام ز روزن بام
قلمرو دلم اقلیم سردسیر شدهاست
کنون که نیستی ای شوخ در برم بشنو
صدای تندری ام را که زار و زیر شده ست
چه آفتی ست که گنجینه دار فضل و هنر
به چشم تنگ سیه کاسه گان حقیرشده ست
چه فتنه ای که سیه گام دوزخ آشامی
امیدسویهٔ نیسان وش کویر شده ست
چه جای صحبت «فردی» و نی سوارانش
مگر ز شعبده چرخ ناگزیر شده ست
عبای کوچ به دوشم فکن مشاطهٔ شب
سر قرار شتابان روم که دیر شدهاست