می گفت اگر که معجزه ام را
در این رواج جنبل و جادو نشان دهم ،
روح و روان اهل تماشا تکان دهم !
با یک هجوم آنچه که پرورده ذهن من
این مارهای ساختگی خورده می شوند
فرعونها و معرکه چشم بندها
با سیلهای خشم خدا برده می شوند
می گفت و التهاب خیالش را
هر واژه مثل قرص مسکن
می کاست سطر سطر
چندان که جای معجزه یک خلسه عمیق
ذهن غریق منجی ما را
بیرون کشیده بود از آن قصه عتیق !.
ممنون استاد
از نظر لطف شما سپاسگزارم
آقای راثیپور گرامی
با درود و ارادت
شعر زیبایتان طنز گیرایی دارد که دلنشین است، و قهرمان فرورفته در خلسهاش مرا به یاد گویندگان پرادعایی انداخت که از موسا بودن فقط لکنت کلام را دارند و عصای کلامشان نه تنها حتا قادر نیست به کرمی تبدیل شود بلکه چیزی نیست جز چوب زیر بغل کلام و ذهن علیلشان، و بیاختیار به یاد این سطرها از شعر زندهیاد نصرت رحمانی افتادم:
بگذار چهره ها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامهی پیریست
شیرین فسانهایست
روزی عصای موسی عمران شد اژدها
امروز اژدها
...