من بچهی جوادیهام
من بچهی امیریه
مختاری
گمرک
فرقی نمیکند
این رودهای خسته به میدان راهآهن
میریزند.
- از شعر "من بچهی جوادیهام"
یازده سال پیش، در روز یازدهم مهر 1385، عمران صلاحی، شاعر، نویسنده، مترجم و طنزپرداز خوشذوق و نامدار، در سن شصت سالگی، در پی سکتهی قلبی، درگذشت. عمران زادهی اول اسفند سال 1325 در تهران بود. پدرش اردبیلی و مادرش از مهاجران باکو بود که نخست به سمنان و سپس به تهران مهاجرت کرده بود.
او سالهای تحصیلات دبستانی خود را در شهرهای قم و تهران و تبریز گذراند. از سالهای نوجوانی شروع به سرودن شعر کرد و نخستین شعرش را برای مجلهی "اطلاعات کودکان" فرستاد و در سال 1340 در این مجله چاپ شد. در همین سال پدرش را از دست داد.
عمران صلاحی در قالبهای گوناگون، از جمله قالبهای کلاسیکی چون غزل و رباعی و مثنوی، و قالب نیمایی شعر میسرود. نخستین شعر نیماییاش در سال 1347 در مجلهی "خوشه" به سردبیری احمد شاملو منتشر شد. مشهورترین شعر نیماییاش شعر "من بچهی جوادیهام" است. در قالب نیمایی شعرهایش معمولن کوتاه و دارای زبانی ساده و بیانی معناگرا و اجتماعی- انسانی، با نگاهی طنزآمیز بودند. به نمونههای زیر توجه کنید:
"به هوا نیازمندم"
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که میرساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که وا کرده طناب و رفته رقصان
به کرانههای آبی
و کمی غزال وحشی
به شما نیازمندم.
"به آفتاب سلام"
به آفتاب سلام
که باز میشود آهسته بر دریچهی صبح.
به شیر آب سلام
که چکه چکه سخن میگوید
و حوض میشنود.
به التهاب سلام
که صبح زود مرا مست میکند.
به بوی تازهی نان...
"تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه"
تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه
تو بودی که گفتی چمن میدود
تو گفتی که از نقطهچینها اگر بگذری
به اسرار خواهی رسید
تو را نام بردم
و ظاهر شدی
تو از شعلهی گیسوانت رسیدی به من
من از نام تو
رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد
تو گفتی سلام
گل و سنگ برخاستند.
"مرگ از پنجرهی بسته به من مینگرد"
مرگ از پنجرهی بسته به من مینگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
که سبکتر شده است
در تنم خرچنگیست
که مرا میکاود
خوب میدانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت
تودهی زشت کریهی شدهام
بچههایم از من میترسند
آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان میآیند.
مشهورترین حوزهی فعالیت ادبی عمران صلاحی حوزهی طنز بود. خودش دربارهی شروع کار طنزپردازیاش چنین نوشته است:
"ماجرای طنزنویسی من اینجوری شروع شد که منزل پدری من در جوادیه بود. یک خانوادهی بسیار فقیر. من معمولن در پیادهرویهای روزانهام خیلی چیزها از داخل جوی آب و کنار دیوار پیدا میکردم. مخصوصن همیشه دنبال روزنامه و مجله بودم، و هر جا یک تکه روزنامه پیدا میکردم، آن را برمیداشتم، تمیزش میکردم، و میخواندمش. یک روز از داخل جوی چهار صفحه از یک روزنامه را پیدا کردم که اسمش "توفیق" بود. تا آن موقع نمیدانستم "توفیق" چیست. آن را بردم خانه و خاکش را پاک کردم و خواندم. خیلی خوشم آمد. تصادفن نشانی "توفیق" در آن چهار صفحه وجود داشت. آن موقع من با یک دوچرخه قراضه به مدرسه میرفتم و بچههای جوادیه سنگ میانداختند و پرههای دوچرخهام را میشکستند و دنبالم میکردند. یک روز من از زبان بچههای جوادیه شعر گفتم و برای "توفیق" فرستادم، با این مضمون:
من بچهی جوادیه هستم، آهای کاکا
ناراضیاند خلق ز دستم، آهای کاکا
و به همراه یک کاریکاتور آن را برای "توفیق" فرستادم. مدتها گذشت و یک روز از "توفیق" نامهای به دستم رسید. در نامه کلی تشویق شده بودم و فهمیدم مطالبم در "توفیق" چاپ شده است و آنها انتظار داشتند من به دفتر مجله بروم. من هم یک روز با دوچرخه قراضهام به دفتر "توفیق" در خیابان استانبول رفتم. با ترس و لرز و خجالت فراوان. آنها باور نمیکردند که این شعر سراپا شیطنت را من گفته باشم. تصادفن آن روز جلسهی هیئت تحریریه بود و مرا به آنجا بردند. در جلسات تحریریه به سوژه فکر میکردند. یک خبر را جلو من گذاشتند و من هم سوژهی فکر کردم. خلاصه تصادفن همهی سوژههایم تصویب شد و خیلی تشویق شدم. البته این را هم بگویم که "توفیق" بیشتر از کاریکاتور من خوشش آمده بود و من را به آتلیه فرستاد که آقای درمبخش و پاکشیر هم آنجا بودند. ولی من خودم حس کردم آمادگی بیشتری برای شعر و مطلب دارم. از سال 44-45 رسمن در هیئت تحریریهی "توفیق" که آن زمان کوچکترین عضوش من بودم، مستقر شدم. از این زمان طنزنویسی من شروع شد."
عمران صلاحی در کنار سرودن و نوشتن قطعههای منظوم و منثور طنزآمیز به کار پژوهش در حوزهی طنز هم دلبستگی داشت و در سال 1349 با همکاری بیژن اسدیپور کتاب "طنزآوران امروز ایران" را منتشر کرد. این کتاب مجموعهای از طنزهای معاصر بود.
او در سال 1352 به استخدام رادیو درآمد و تا سال 1375 که بازنشسته شد برای برنامهی فکاهی رادیو مطلب مینوشت. همچنین، او سالها عضو شورای عالی ویرایش "سازمان صدا و سیما" بود.
عمران صلاحی در طول سالهای فعالیت ادبیاش با نشریههای گوناگونی همکاری کرد، از جمله با مجلهی "گلآقا" و با نامهای مستعاری چون بچهی جوادیه، ابوقراضه، ابوطیاره، بلاتکلیف، کمال تعجب، زرشک، تمشک، پیت حلبی، آب حوضی، زنبور، مراد محبی، جواد مخفی، راقم این سطور، در این مجله مینوشت. او با نشریههای دیگری چون "دنیای سخن"، "آدینه"، "کارنامه"، "کلک" و بخارا" هم همکاری مداوم داشت. در این نشریهها او ستونی داشت که در آن مطالبی با عنوان "حالا حکایت ماست" مینوشت. به همین سبب بین دوستانش در تحریریههای این مجلهها به "آقای حکایتی" معروف شده بود.
اینک نمونههایی از شعرهای طنزآمیز نیمایی او:
"در یک هوای سرد"
در یک هوای سرد پس از باران
مردی رمیدهبخت
با سرفههای سخت
دیدم که پهن میکرد
عریانی خودش را
روی طناب رخت.
"بهشت"
آدم به جرم خوردن گندم
با حوا
شد رانده از بهشت
اما چه غم
حوا خودش بهشت است.
"خوشبختی"
فریاد میزند کودک
با دستهای بلیت به دستش
از راه میرسد مردی
میگوید:
- آه ای درخت خوشبختی!
برگی به من بده.
"تور"
صبح سیماندام
در کنار حوض
هرچه بر تن داشت، دور انداخت
نغمهی مرغان بازیگوش
باغ را در شوق و شور انداخت
دود و داد صد موتور ناگاه
روی صبح و نغمه تور انداخت.
"اشک و خنده"
دلشان میخواست
چشم مردم را گریان بینند
گاز اشکآور را ول کردند
خندهآور بود.
"بر چشم بد لعنت"
میرود ارابهی فرسودهای لنگان
میکشد ارابه را اسبی نحیف و مردنی در شب
آن طرف، شهری غبارآلود
پشت گاری سطلی آویزان پر از خالی
خفته گاریچی، مگسها اینور و آنور
پشت گاری جملهای: "بر چشم بد لعنت".