امشب/ هوشنگ ابتهاج
امشب همه غم های عالم را خبر کن !
بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن !
ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین !
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین !
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین !
ای میهن، ای داد !
از آشیانت بوی خون می آورد باد !
بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است !
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟
ای میهن، ای غم !
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم !
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق ؟
مرغی که می خواند
مرغی که می خواست
پرواز باشد …
ای میهن، ای پیر
بالنده ی افتاده، آزاد زمینگیر !
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها .
ای میهن ! در اینجا سینه ی من چون تو زخمی است …
در اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد ،
دمادم، دمادم …
مرزهای ایرانشهر/ محمد رضا شفیعی کدکنی
خط های روی نقشه به دیوار؟
و آن سیم خاردار؟
ـ نه هرگز!
معنای من کجاست، پس اکنون؟
در تنگ این حصار؟
ـ نه هرگز!
از سیم خاردار گذر کن
بگذر ز خار و صخره خارا
آن سوی بادکوبه و گنجه
و آن سوی مرو و بلخ و بخارا
آن سوی عهدنامه شاهان
از سغد تا هرات و نشابور
هر جا بیات ترک و همایون
هر جا نوای پرده ماهور
آفاق همدلی و همیشه
هر جا من و شماست، همانجا
هر جا که نام حافظ و خیام
در خاطر آشناست، همانجا.
۳۶۶/۶/۱۰ا
پشمینه پوش یوش /حمید مصدق
پشمینه پوش
در دره های یوش
با آن ردای کهنه به دوش
با لکنت زبان
کاهیده جسم جان
پیوسته در تدارک آتش
به کندوکاو
شبهاش در عبادت زردشت وار خویش
سرگرم کار خویش
می کرد نو قبای کهن را به صد تلاش
ای کاش
بر جای زخم، زخم زبان های بی شمار
ـ بر آن قلب پاکزاد
دستی به مهر
مرهمی از عشق می نهاد.
فرستاده شده با موضوع | نظرات (0)