[به یاد فروغ فرخزاد]
چراغ آوردم
چراغ همدلی، ای مهربانترین همراه!
که در کرانهی تاریک رازهای شبانه
به سوی صبحدم سرنوشت در سفری
در آرزوی رهایی
و از نهایت اندوه خویش میگذری
به جستوجوی مسرت.
چراغ آوردم
چراغ شبشکن و ظلمتافکن الفت
چراغ مهر و رفاقت
که بر فروزیاش، ای یار! با فروغ نگاه همیشه بیدارت
و راه بگشایی
به روشنایی شادی در این شب اندوه
و راه بنمایی
به روشنایی امید در سیاهی یأس.
چراغ آوردم
چراغ داغ عطوفت در این شب نفرت
و در فروغ دلافروز آن نمایان است
که عشق رابطهایست
میان اشک و تبسم پر از سرود و سکوت
میان رنج و مسرت پر از طلوع و غروب
که از یقین صفابخش رنگ میگیرد
و در کدورت تردید رنگ میبازد
و عشق عاطفهایست
به رنگ روشن رؤیا
که پسزمینهی آن رازهای سبزآبیست
و در صداقت آیینهوار آن پیداست
مسیر آن سفر دور دست در اعماق
به سوی نقش و نگار پرندوار امید
در آن سوی خورشید.
چراغ آوردم
چراغ داغ عطوفت در این غروب عبوس
و در فروغ دلافروز آن نمایان است
که عشق پنجرهایست
گشوده بر افق دوردست بیداری
نشسته بر سر راه دراز هشیاری
که بر سکوت شب مرگ چشم میبندد
و بر تولد باران در این کویر سترون
و بر شکفتن گلبانگ میگشاید چشم
پر از ترانهی جاری شدن
و عشق روزنهایست
که بر نگاه درونکاو میگشاید راه
و مینمایاند
به چشم شبزدگان روشنی فردا را
پر از طلیعهی شادی
و در عبور از آن
پرنده راه به آفاق دور مییابد
و اوج میگیرد
به سوی دورترین ارتفاع آزادی.
چراغ آوردم
چراغ داغ عطوفت در این سیاهی سرد
و در فروغ دلافروز آن نمایان است
که عشق حادثهایست
روان به سوی ضرورت ز کورهراه تصادف
که میدهد به هیاهوی زندگی معنا
و میدهد به معمای زیستن پاسخ
و خواب فرقت از او میشود پر از رؤیا
سوآلها همه از او جواب میگیرند
سکوتها همه از او سرود میگردند
ستارهها همه از او فروغ مییابند
و عشق خاطرهایست
ز دوردستترین لحظههای یکتایی
پر از تلاطم احساسهای موجاموج
پر از هماوایی
که از نهفتهترین عمق روح میجوشد
و در کرانهی پیوند میشود جاری
پر از ترانهی همراهی.
چراغ آوردم
چراغ روشن امید تا برافروزیش
فراز راه شبآوارگان سرگشته
فراز راه دلافسردگان سردرگم
و راه بنمایی
در این شب دلگیر
در این سیاهی بنبست رهنوردان را.
چراغ آوردم
چراغ روشن اندیشههای جانآگاه
چراغ آوردم
چراغ همدلی، ای مهربانترین همراه!
سوآلها همه از او جواب میگیرند
سکوتها همه از او سرود میگردند
ستارهها همه از او فروغ مییابند
این بند از شعر شما بقدری زیباست که خود را از سایر بندهای شعر متمایز می کند. معمولا در شعرهای مناسبتی بدلیل ارجاعات فرامتنی در آفرینش شعرخود آگاه شاعر بیشتر دخالت دارد اما در وسطهای شعر شاعر از خود آگاه به ناخود آگاه نقل مکان می کند و لذا ذهن و زبان از نیمه دوم شعر متمایز تر می شود.این تجربه برای بنده حقیر نیز در چند شعر مناسبتی اتفاق افتاده است.
در مجموع شعر زیبایی بود .دست مریزاد
با سلام و وقتبخیر دوست گرانقدر
تبریک و دستمریزاد بابت وبلاگ زیبایی که دارید
اگر مقدور بود و مورد پسندتون واقع شد، خوشحال و ممنون میشویم "طُرفه" رو در وبلاگ خودتون لینک کنید:
https://torfea.blogsky.com
وبلاگ خوب شما پیش از این در آنجا لینک شده
با سپاس بسیار