شب ها خزنده، درد خرامان و من پر از
فریاد های زخمی آه مکررم
پیراهنم به فاجعه عادت نموده است
دستم به لحظه لحظه ی افتادن قلم
شعری زنانه در دل من جیغ می کشد
ابستنم ز مرد نفهمی که مرده است
بازار مسگران و تتق تق تتق آن
نقش جهان که قهوه ی قاجار خورده است
در باورم هزار غزل رو به موت شد
هفتاد مثنوی که به یک من نمی رسد
پس لرزهای وحشی اندوه نیمه شب
راه عبور بر لب و لبخند کرده سد
لعنت به بخت لعنتی نا مقدرم
هرشنبه های بی کس و کاری که دود شد
سهم من از تمام خدایم جهنمی
که روشن از تلاقی بود و نبود شد
معراج درد برده مرا باوری سیاه
افکار سبز و سرخ و سپیدم کپک زدند
در باغ شعر های بلا دیده سیب ها
زیر نگاه هرزه ی پاییز لک زدند
جمعه به جمعه در سر من سوت می کشد
بوقی که ریل خواب و خیالش گسسته است
من شاعری که بغض تمام هزاره ها
در بیت بیت دفتر مشقش شکسته است
ناقوسهای زرد مطلای بی صدا
جایی که غیر ناله برایم کسی نخواست
می گفت زیر حجم نئون عابری غریب
این اشک دیده من و خون دل شماست
ح_ عبادیان
https://telegram.me/ebadian1352