اینجا هنوز
وقتی بهاران می رسد
این دشت ها غرق شقایق می شوند
اینجا هنوزم مردمش
همیشه عاشق می شوند
اینجا اگرچه کشتی عدل خدا
بی ناخدا افتاده است
عشق مسکین
بی نوا افتاده است
یا اگر این آبها
از آسیا افتاده است
ساز مطرب از نوا افتاده است
اما هنوزم شعر هست !
نا مهربانان مهرهست
اینجا اگر مهتاب نیست
اینجا اگرچه آب نیست
اما تیمم میکنند
اینجا هنوزم عاشقان
دور از نگاه شحنه ها
انگور در خُم میکنند
این سفره ها بی نان اگر
در پیش هر مهمان اگر
ازشرم می ریزد
همه ارکان اگر
هر ماه ما آبان اگر
اینجا اگرچه قلب ها
در جیب هاست
براجتماع سوگوار
آسیب هاست
اما تبرخان گوش کن !
بر شاخه هامان سیب هاست
اینجا اگرچه نور نیست
در بازی پاسور ما
یک سور نیست
اما بنقل از پیرها
دیگر سحر هم دور نیست