در چنین وحشتنما پاییز
کارغوان از بیم هرگز گل نیاوردن
در فراق رفتهی امیدهایش خسته میماند
می شکافد او بهار خنده ی امید را ز امید؛
و اندرو گل می دواند.... [پادشاه فتح]
نیما برای نسل شما چگونه شاعری بود و شما به او چگونه نگاه می کردید؟
برای این پرسش یک پاسخ کلیشهای وجود دارد که اولین بار فروغ در مصاحبه با م.آزاد آنجا که برای نشان دادن ریشه های شعری خود حرف می زند می گوید:«من نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر، خیلی بهموقع. یعنی بعد از همه ی تجربه ها و وسوسه ها و گذراندن یک دوره سرگردانی و در عین حال جستجو. با شعرای بعد از نیما خیلی زودتر آشنا شدم. مثلا با شاملو و اخوان و نمیدانم... در چهارده سالگی مهدی حمیدی و در بیست سالگی سایه و مشیری شعرای ایدهآل من بودند... نیما برای من آغازی بود. میدانید نیما شاعری بود که من در شعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم...» بعد از او شاعران زیادی حدود همین صحبتها را با آرایش و پیرایش در بارهی خود گفتهاند و من معتقدم بسیاری از آنها هم به اندازهی فروغ در ادعای خود صادق و محق بودهاند. چراکه فروغ نمیتوانسته نام نیما را که بسیار معروفتر از شاگردان مستقیمش(اخوان و شاملو و...) بوده، نشینده و شعرش را ندیده باشد. بیست سالگی فروغ که از آن صحبت می کند در سالهای آغازین دههی سی قرار دارد دورانی که نیما هنوز زنده است و شهرت او همچون تاکی که از شکم ماندانا در خواب آستیاگ سرکشید و جهان ایرانی را زیر پر گرفت، در حال سرکشیدن و اوج گرفتن. و این نمی توانست از نگاه حساس و دقیق فروغ دور بماند. اما فروغ می گوید:« من نیما را دیر شناختم» راز او در فعل «شناختن» نهفته است. او در باره ی نیما از فعل «شناختن» و در باره ی دیگران از «آشنا شدن» استفاده می کند.