سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

اضطراب در اشعار فروغ فرخزاد و غاده السمّان / پروین پناهی/ حسین سعیدی


«اضطراب در اشعار فروغ فرخزاد و غاده السمّان» شامل نقد تطبیقی این دو شاعر، به تازگی از سوی انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است. این کتاب با مقدمه‌ای از عبدالحسین فرزاد بر پیشخان کتاب‌فروشی ها نشسته است.
«اضطراب در اشعار فروغ فرخزاد و غاده السمّان» نوشته پروین پناهی است که به نقد تطبیقی آثار این دو شاعر می‌پردازد.
 
پژوهش این کتاب بر آن است تا افکار و اندیشه‌های دو شاعر روشنفکر، فروغ فزخزاد و غاده السمّان را با محوریت اضطراب در آثارشان مورد بررسی قرار دهد. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «به نظر می‌رسد که این دو شاعر اشتراکات بسیاری با هم داشته باشند زیرا هر دو زن هستند و هر دو در جامعه مردسالار شرقی، متولد شده‌اند. آن‌ها برای بیان عقاید خود دشواری‌های بسیاری کشیده‌اند و ادبیات تطبیقی با هدف برشمردن این اشتراکات و نزدیک‌تر کردن ملت‌ها، سعی دارد این دو را با هم مقایسه کند. یکی از اهداف ادبیات تطبیقی یافتن وحدت‌هاست زیرا صدای مشترک بین انسان‌ها می‌تواند پیام‌آور صلح و درد مشترک باشد و بشریت را به هم نزدیک کند.»
 
این کتاب شامل پنج فصل با نام‌های «کلیات پژوهش»، «مبانی نظری»، «زندگی نامه فروغ فرخزاد و غاده السمّان» و «نقد تطبیقی دلهره و اضطراب در شعر فروغ فرخزاد و غاده السمان» است. در بخشی از مقدمه این کتاب که به قلم عبدالحسین فرزاد نوشته شده است، می‌خوانیم: «نخستین بار «سورن کی‌یر کگارد» فیلسوف مسیحی دانمارکی مساله اضطراب و دلهره ابراهیم را مطرح کرد. ابراهیم(ع) به فرمان خداوند باید پسرش را قربانی کند، اما او بر دلهره پدرانه غلبه می‌کند و به دستور خالق یکتا گردن می‌نهد. شاید این مساله را بتوان با تفویض امر در عرفان ایرانی شبیه دانست. در عرفان ایرانی سالک پس از رسیدن به بلوغ، مختار می‌شود و پس از رسیدن به اختیار، آگاهانه و آزادانه، تفویض امر به خداوند می‌کند؛ بدین معنا که کارش را به خدا وا می‌گذارد و سرسپرده مشیت و خواست معشوق ازلی می‌شود. بنابراین ابراهیم به قربانگاه می‌رود تا پسرش را قربانی کند.
 
کی‌یر کگارد با مطرح کردن وضعیت هولناک ابراهیم و نیز مساله انتخاب، می‌گوید انسان آزاد است. ابراهیم هم آزاد بود که یکی از این دو را انتخاب کند. در حقیقت این برسر دو راهی قرار گرفتن، به ابراهیم این قدرت را می‌دهد که با جهش ایمانی، انتخاب درست را انجام دهد. به بیان دیگر انسان در معنای اضطراب و دلهره است، دلهره انتخاب.»
 
در بخش دیگری از این کتاب می‌خوانیم: «این پژوهش با عنوان بررسی نقد تطبیقی اضطراب در اشعار فروغ فرخزاد و غاده السمان در صدد است تا نشان بدهد که زنان در زندگی خود با نوعی اضطراب و پریشانی روبه‌رو هستند که ناشی از شرایط نامساعد زندگی و رفتاری است که جامعه مردسالار برای آنان تعریف می‌کند. ضرورت پرداختن به این مساله از شهرت و اهمیت دو شاعری ناشی می‌شود که علیه سنت‌ها و کلیشه‌های جامعه سنتی خود قد برافراشتند. فروغ فرخزاد به عنوان یکی از نمایندگان جریان نوظهور در ایران و غاده السمان نیز به عنوان روشنفکری که برای زنان در بند عرب، آزادی طلب می‌کند. مساله‌ای که این دو شاعر را به هم نزدیک می‌کند جنسیت آن‌هاست و در شعر هر دو شاعر رگه‌هایی از دغدغه‌ها و اضطراب‌ها وجود دارد که ناشی از (جنس دوم) محسوب شدن آن‌هاست. آنچه اضطراب مشترک زنان جهان است.»
 
کتاب «اضطراب در اشعار فروغ فرخزاد و غاده السمان» و نوشته پروین پناهی با شمارگان هزار نسخه به قیمت 15 هزار تومان به تازگی از سوی انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است.
 

آخرین عاشقانه های پل الوار/ ترجمه‌ رضا معتمدی / حسین سعیدی




«آخرین شعرهای عاشقانه‌» پُل الوار منتشر شد


کتاب عاشقانه‌های پل‌ الوار با عنوان «آخرین شعرهای عاشقانه» با  منتشر شد.

به گزارش ایسنا، ناشر در معرفی این شاعر عنوان کرده است: پل الوار با نام مستعار اوژن امیل پل گرندل  شاعر پرآوازه‌ای است که در چهاردهم دسامبر ۱۸۹۵ در سن دنیس  فرانسه زاده شده است. بعدها در سال ۱۹۰۸ خانواده او برای اقامت به پاریس رفتند و پل دوره تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در پاریس گذراند. ۱۶ سال بیشتر نداشت که در سال ۱۹۱۱ به بیماری سل دچار شد و به ناچار تحصیل را ترک کرد و او را برای معالجه به آسایشگاه مسلولین کلاوادل در نزدیکی شهر داوس  روانه کردند. در همین آسایشگاه بود که با دختر زیبا و جوانی بنام هلنا دیاکوناوا که او نیز مسلول بود آشنا شد شیفته او شد و نام گالا  را برای این دختر انتخاب کرد.

الوار که در اوج احساسات عاشقانه نوجوانی خود بود خیلی زود فریفته این دختر شد و تمام ساعت‌های روزهای خود را در آسایشگاه صرف بیان احساسات عاشقانه با او می‌کرد و از شور و اشتیاق خود برای شاعر شدن با او سخن می‌گفت. گالا نیز شور شاعرانه او را می ستود و نوید می‌داد که او شاعری بزرگ خواهد شد. پل جوان به گالا به عنوان منبع و سرچشمه الهام شعری خود می‌نگرد و حضور و  وجود او تکیه‌گاهی می‌شود برای آسایش و آرامش درونی و تسکین آلام روحی این شاعر جوان و عاصی و سرکش. در همین سال‌هاست که با «برگ‌های علف»  سروده والت ویتمن  شاعر بزرگ آمریکایی آشنا می‌شود و به شدت تحت تاثیر تصاویر و ایماژهای زیبای این سروده قرار می‌گیرد.

در آوریل ۱۹۱۴ الوار و گالا هر دو سلامت خود را بازمی‌یابند و راهی خانه می‌شوند. الوار به پاریس و گالا به مسکو می‌رود ولی این جدایی برای دو دلداده جوان بسیار سخت و جانفرساست. در آن روزها اروپا در آستانه یک جنگ خانمانسوز قرار گرفته بود و پل نیز همانند بسیاری از جوانان خود را آماده رفتن به جبهه جنگ می‌کند اما شرایط جسمی‌اش به او اجازه نمی‌دهد در خطوط مقدم جبهه‌ بجنگد و همین امر باعث می‌شود که او را برای خدمات به پشت جبهه اعزام کنند. با این وجود هنوز رنجور است و به خاطر ابتلا به سردردهای شدید و برونشیت و کم‌خونی مجبور می‌شود تقریبا تمام سال ۱۹۱۵ را برای معالجه در یک بیمارستان نظامی در نزدیکی منزل خود بگذراند. در این ایام الوار که دوری از معشوق برایش تحمل‌ناپذیر شده با سرودن شعرهای عاشقانه و ارسال نامه‌های پرشور برای گالا عشق خود را به او ابراز می‌کند و راز دلدادگی خود را نیز با مادر خود در میان می‌گذارد  و از او می‌خواهد  برای رسیدن به گالا از او حمایت کند و مادر این درخواست پل را می‌پذیرد. اما پدر الوار که او نیز به جبهه اعزام شده است  با هر نوع پیوند بین پل و گالا مخالفت می‌ورزد و تمایلی به آمدن گالا به پاریس ندارد. از طرفی در مسکو نیز خانواده گالا با رفتن او به پاریس و ازدواج با پل مخالفند ولی گالا بی‌توجه به این مخالفت‌ها تمام سعی خود را برای رسیدن به پل به کار می‌برد. از جمله در کنار نوشتن نامه‌های پرشور عاشقانه برای پل نوشته‌های مهرآمیزی نیز  برای مادر پل می‌فرستد و اندک اندک می‌کوشد مهر خود را در دل مادر پل جای دهد و پدرخوانده خود را نیز در مسکو وادار می‌کند که او را برای تحصیل در سوربن راهی فرانسه کند و با به‌دست آوردن این توافق بی‌درنگ راهی لندن می‌شود و سپس خود را با قطار به پاریس می‌رساند.


در ژوئن ۱۹۱۷ پل الوار را برای خدمت به یک بیمارستان نظامی به نزدیکی‌های خط مقدم جبهه می‌فرستند و میز و صندلی و قلم و کاغذ در اختیارش می‌گذارند تا هرچه می‌تواند به خانواده‌های مردگان و مجروحان جنگ نامه بنویسد. او در روز  بیش از ۱۵۰ نامه می‌نویسد  و شب‌ها نیز برای دفن مردگان به حفر زمین  می‌پردازد. در این زمان است که او دوباره شروع به نوشتن و سرودن شعر می‌کند و به گالا می‌نویسد که «من به تو قول می‌دهم که زندگی ما با هم شکوه‌انگیز و عالی خواهد بود». شور عاشقانه پل برای رسیدن به گالا مرزی نمی‌شناسد و سرانجام در دسامبر ۱۹۱۷ الوار ۲۱ ساله که هنوز با مخالفت پدر  برای پیوستن به گالا روبه‌روست در نامه‌ای به مادرش می‌گوید «هیچ چیز فکر مرا برای رسیدن به گالا عوض نمی‌کند.» و سپس در ۲۰ فوریه ۱۹۱۸ با گالا ازدواج می‌کند و به خانواده و گالا اعلام می‌کند که می‌خواهد همانند سربازان واقعی در خط مقدم جبهه بجنگد. گالای جوان و عاشق مخالفت رفتن پل به سنگر و جبهه جنگ است و تهدید می‌کند اگر پل چنین کند او هم به مسکو برمی‌گردد و در جبهه روس به پرستاری می‌پردازد. با این همه پل چند روز بعد از ازدواج به خط مقدم جبهه می‌رود اما شرایط جبهه و جنگ سخت‌تر از آن است که برای او  قابل تحمل باشد و وی در نامه‌ای به والدین خود می‌نویسد «در اینجا حتی قوی‌ترین آدم‌ها سقوط می‌کنند...» و سرانجام به خاطر شرایط سخت جبهه به سینه‌پهلو دچار می‌شود و
ارس ۱۹۱۷ او را در بیمارستان نظامی بستری می‌کنند...

کتاب عاشقانه‌های پل الوار با عنوان «آخرین شعرهای عاشقانه» با ترجمه‌ رضا معتمدی و طرح جلد مجید ضرغامی فروست شماره‌ ۳۰ شعر جهان انتشارات سرزمین اهورایی را از آن خوده است.

از شعرهای کتاب

شکوه دیروز و امروز

 ۱
موج دیوارها و سیمای غایب کودکان
گچ کبود و خانه‌های ساکت و خاموش
سنگ‌های مات و بی جلا
دور درهای کهنه بیهوده
کودکان مفلوک و دیوارهایی همطرازشان
به سان همطرازی زلال آب با گِل بهار
به سان همطرازی شکلک ابلهانه‌ای با زیبایی بکر و ناب
 
و اشتیاق غثیان کردن چرخ‌ها و رویاها در سبزه‌زار.
   
۲

دو سایه بر زمینِ یک چشم
کلام شرّ
و شب شرّ

و ناقوسی از گوشت در  زیر رختِ گریزان
که  از ترس کز کرده است

دو سایه بر زمین سرد
جایی که کرم‌ها
از خوشه گندم  خود را  بهتر گرم می‌کنند.

بر زمین سرد آنجا که سخن گفتن فرود می‌آید
جایی که زن نهایت مرد است.

دو سایه و  یکی شب
اراذل بی‌شک
حق مباحثه داشتند

پنجره‌های کثیف آتش محبوس
پنجره‌های شکسته آتش پراکنده
و فقر که  پوست می‌کند از امید

۳

هیچ چیز مفلوک تر از یک کودک نیست
هیچ چیز مفلوک‌تر از مادر نیست
هیچ چیز مفلوک‌تر از یک سرباز نیست
مفلوک‌تر از یک سگ مفلوک‌تر از کارمند بانک

ای اغتشاش زمین یک چشم
یک چشم که برای  هیچ ندیدن  می‌ترکد
یک چشم که برای فراموشی به آسمان دوخته می‌شود
زمستان هرکجا مثل یک لئیم بی سبب کشتار می‌کند
 

قلب او خاموش می شود
اکنون او را برای ستایش زندگی گذشته خود
مجالی نمانده است
برای زادنش در سرداب‌ها
سن طلایی‌اش
زیر لباس‌های ژنده و زیر چروک‌ها
زیر دلهره‌های رتبه و مقام
و زیر وزن خود

 ۴
من اما اینک  از سخن گفتن احساس پیروزی می‌کنم
و روشن‌تر و زنده‌تر مغرورتر و بهتر
نزدیک‌تر به خورشید و مطمئن‌تر از بقا
در من کودکی زاده می‌شود که از اهالی امروز نیست

کودکی همیشه از بوسه‌ای یکتا
بی‌خیال‌تر از پروانه نخستین
که سحرگاهان بهار او را یکی لحظه هدیه می‌کند
و آنگاه که کودکی از خرابه‌ها سر بر می‌آورد
مرگ  بر او چیره می‌شود

و در پسِ  پشت او
ویرانه‌ها و شب
رنگ می‌بازند.

دشنه / احمد شاملو

در نیست

در نیست

داه نیست

شب نیست

ماه نیست

نه روز و

نه آفتاب ،


ما

بیرون ِ زمان

ایستاده ایم

با دشنه ی تلخی

در گُرده های‌مان .


 هیچ کس

 با هیچ کس

 سخن نمی گوید

که خاموشی

به هزار زبان

در سخن است .


در مُرده‌گان ِ خویش

نظر می بندیم

با طرح ِ خنده‌ای،

و نوبت ِ خود را انتظار می کشیم

بی هیچ

خنده‌ای !


 

آخرین بلا / محسن آریا


شب رسید آخرین نفس گندید

شاعر از فرط درد می خندید!

می نوشت ای نوادگان کلاغ

گورتان را چگونه می کندید؟


گورکن پنجه پنجه بالا رفت

از سریع العِقاب تا تورات!

از قیامت به زجر برمیگشت

ناامید از مسیح تا میقات!


وحیِ مادر خطای نام که بود؟

ای دروغت بزرگوارگی ام!

از تو دارم به حربه ای مشهور

سوزشی در عمیقِ پارگی ام!


شب شتک‌ می زند به صورتکت

پاره پاره گلو گلو ابلیس

می خزد در غرورت ای شمشیر

ناقص الخلقه «دشنه ای در دیس»!


ای خدایان صلیب سهم شماست

ما گناهی نکرده مصلوبیم

سربدارانِ شورشی منحوس

هیچ و با یک اشاره سرکوبیم!


شب رسید از درون آینه ها

مشتِ پوچی وقیح پیدا بود

سایه ی سرخ قاتلی عاشق

پشت زیباترینِ دلها بود!


زنده ام آنقَدَر که بیدارم

خوابِ مرگ آخر آشکارم کرد

چشمِ بازی بدون پلک‌ زدن

روشنم کرد و بی مهارم کرد!


مفت و ‌مجّانی از دلم بردند

مشتی آهن که فصل گندم شد!

این دروغ آیه ای شد و شیطان

ناگهان بهترینِ مردم شد!


شب رسید آخرین بلا بارید

شاعر از شوق مرگ می خندید

می نوشت ای تمام دردِ جهان!

گوشتان را چگونه می بندید؟!




عشق / میلاد منظور الحجه


ربط شوفاژ با هواگیری

ربط دروازه بان و جاگیری

ربط ویروس ایدز و واگیری

عشق در معرض فراگیری


می رود سمت انحطاط خودش



ربط بی ربط، ربط بی مربوط

عشق، آدم، گناه، مکر، هبوط

طعم بخشودگی ولی مشروط

خم ابروی یار توی قنوت


ربنا آتنا عذاب النار



قاعده ساختن از استثنا

مثلا ربط عشق و مهر و وفا

رومئو، ژولیت، شومان، کلارا

ویس و رامین و وامق و عذرا


به کتاب استحاله یافته اند



گاه از غلظت جهان دور و ...

گاه با اختیار، مجبور و ...

گاه آن سوی جبر، مستور و ...

کلمه زیر تیغ ساطور و ...


کاش فرمانروا شود بر خود



بهت افکار غیر انسانی

حلقه های شعور کیهانی

عشق در تنگنای عرفانی

داد صد ها هزار قربانی


تا بفهمد بدون فهمیدن



به همین سبک، با همین منوال

از توهم رسیده شد به خیال

گرچه تعلیق می شود به محال

زندگی، پاسخی بدون سوال


"واقعاً" از خودش چه می خواهد؟



با کلیدی برای در به دری

گم شده در حجاب بی خبری

ساختار دو قطبی بشری

را بیاور برای سلف خری


واژه ها ابژه ی شناخت شدند



ای خود خواب، سایه ی بی خون

از درون بشر بزن بیرون

گام بردار رو به سوی جنون

می روی زیر سایه ی قانون


کرم ضد آفتاب بزن



مثل آتشفشان خاموشی

رفت در بوته ی فراموشی

کاش این نسل مرده در گوشی

جای این خواب نحس خرگوشی


از کیان خودش دفاع کند



کلمه "درد" بود میثاقش

کلمه چیره شد به اعماقش

یک هجا با سه حرف خلاقش

سایه انداخت روی مصداقش


"عشق" یک واژه است قبل از عشق