سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

کتاب زندگی /قیصرامین پور.




درکتاب چهار فصل زندگی 

صفحه ها پشت سر هم میروند 

هریک از این صفحه ها یک لحظه اند 

لحظه ها با شادی و غم میروند 


آفتاب و ماه یک خط در میان 

گاه پیدا گاه پنهان میشوند 

شادی و غم نیز هریک لحظه ای 

بر سر این سفره مهمان میشوند 


گاه اوج خنده ما گریه است 

گاه اوج گریه ما خنده است 

گریه دل را آبیاری میکند 

خنده یعنی این که دلها زنده است 


زندگی ترکیب شادی با غم است 

دوست میدارم من این پیوند را 

گرچه میگویند شادی بهتر است 

دوست دارم گریه با لبخند را.



کاش / احمد شاملو


کاش دل‌تنگی نیز نامِ کوچکی می‌داشت ‎

تا به جان‌اش می‌خواندی ‎

نامِ کوچکی ‎

تا به مهر آوازش می‌دادی ‎

هم‌چون مرگ ‎

که نامِ کوچکِ زنده‌گی‌ست ‎


احمد شاملو.

آنها به زودی تمام جامعه را فرا خواهند گرفت... خیلی زود!/ علی حق شناس

 


آنها بسیارند. کتاب نمی خوانند. در شبکه‌های اجتماعی فقط به جوک و فان و سوژه های خاله‌زنک روی خوش نشان می دهند. روزنامه و مجله نمی خرند مگر برای خواندن مصاحبه ستاره‌ای مثل سحرقریشی یا النازشاکردوست ...

تلوزیون هم برای آنها محدود می شود به کارتون یا فیلم و سریال هایی در حد فیلمِ "سه خط موازی" یا سریال جومونگ و برنامه‌های جم تی‌وی و امثالهم.


برای رفتارشان همان برهان قاطعی را دارند که سحر قریشی در برابر رشیدپور گفت: 

خبرهای بد اذیتم می کند، پس از هر چه خبر است دوری می کنم!آنها تمایل شدیدی دارند به زندگی سرخوشانه.


لذت بردن از زندگی در بدوی ترین حالت ممکن ایده آل آنهاست. زندگی در تعریف آنها فقط کسب لذت است. پس، چه نیازی به آگاهی؟ 

چه نیازی به دانستن؟

اما تاسف آور ، 

تفاخر آنهاست به جهل شان. 

شرمنده نیستند. به صراحت از این جهل می گویند و از بی فایده بودن آگاهی. 

عده شان هم کم نیست، 

زیادند، خیلی زیاد. 

به اطرافتان نگاه کنید. 

آنها را می یابید. سحر قریشی نماینده آنها بود. و الحق که نماینده شایسته ای هم بود برای این جماعت.


جماعتی که برای شان مهم نیست که فرق ترکیه و عربستان را نمی دانند، 

مهم نیست که نمی توانند نام یک نویسنده و کتابش را ببرند، 

مهم نیست که سعدی و حافظ را از هم تمیز نمی دهند، 

مهم نیست که از هیچ چیز خبر ندارند.


اما برای شان مهم است که مارک لباس شان پرادا باشد یا گوچی!


آنها در حال تکثیرند. روز به روز بیشتر می شوند.


آنها به زودی تمام جامعه را فرا خواهند گرفت. خیلی زود.


#علی_حق_شناس

#روزنامه_نگار



دیدگاه‌ شاملو دربارهٔ شعر




برخی از آرای او دربارهٔ  شعر از این قرار است: 


•  امروز خواننده شعر پذیرفته‌است که شعر را به نثر نیز می‌توان نوشت. به عبارت دیگر، می‌توان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع، شعری باشد بس جان‌دار و عمیق. من مطلقاً به وزن به مثابه یک چیز ذاتی و لازم یا یک وجه امتیاز شعر اعتقاد ندارم، بلکه به عکس معتقدم التزام وزن، ذهن شاعر را منحرف می‌کند؛ چون ناچار وزن فقط مقادیر معدودی از کلمات را در خود راه می‌دهد و بسیاری کلمات دیگر را پشت در می‌گذارد، در صورتی‌که ممکن است درست همین کلماتی که در این وزن راه نیافته، در شمار تداعی‌ها درست در مسیر #خلاقیت #ذهن شاعر بوده باشد


•  آن اوایل که بعضی از ما شاعران امروز، دست به نوشتن شعرهای بی وزن و قافیه زدیم، عده‌ای از فضلا که از هر جور نوآوری وحشت دارند و طبعاً این شیوه شعر نوشتن را امکان نداشت قبول کنند، به عنوان بزرگ‌ترین دلیل بر مسخره بودن ما و کار ما همین موضوع را مطرح می‌کردند. یعنی می‌گفتند: «اینها که شما جوان‌ها می‌نویسید اصلاً شعر نیست.» می‌پرسیدیم: «آخر دلیلش؟» می‌خندیدند، یا بهتر گفته باشم ریشخندمان می‌کردند و می‌گفتند: «شما آن قدر بی‌سواد و بی‌شعورید که نمی‌فهمید این که نوشته‌اید نثر است!» و به این ترتیب اشکال کار روشن می‌شد: فضلا شعر را از ادبیات تمیز نمی‌دادند. در نظر آنها هر رطبی و یابسی که وزن و قافیه داشت شعر بود و هر سخن عاری از وزن و قافیه، نثر. اما تلاش شاعران معاصر در این نیم قرن اخیر، سرانجام توانست این برداشت نادرست را تغییر بدهد و امروز دست کم بخش عمده‌ای از مردم، شعر و ادبیات را از هم تمیز می‌دهند و اگرچه تعریف دقیقی از شعر در دست ندارند، به تجربه دریافته‌اند که تعریف شمس قیس رازی از شعر، تعریف پرتی است و به رغم او، کلام ممکن است موزون و متساوی نباشد و حروف آخرین آن هم به یکدیگر نماند و با این همه شعر باشد. امروز خواننده شعر می‌داند که وجه امتیاز شعر از ادبیات، تنها و تنها منطق شاعرانه‌است، نه وزن و قافیه و صنعت‌های کلامی...