آینده فارسی نوشتاری، فارسی گفتاری است
محسن مهدوی مزده
به احتمال زیادی فارسی نوشتاری در آینده نه چندان دور (که البته در مقیاس عمر زبانها همچنان یعنی چندصد سال) در ایران خواهد مرد. این که مردم به یک زبان حرف بزنند و به زبان دیگری بنویسند ذاتا پدیده ناپایداری است. از دیدگاه نظری انتظار میرود چنین وضعیتی پس از مدتی شکست بخورد. مثال عملی بارز لاتین است.
همه میدانند که حتی در همین تهران، ما حداقل دو زبان فارسی داریم. یا دو گونه از زبان فارسی داریم. آن که میگوید «میخوام برم خونه» و آن که میگوید «میخواهم به خانه بروم.» اولی زبان واقعی مردم است، از نویسنده و وکیل گرفته تا فوتبالیست و آرایشگر. دومی زبان مکتوب است. زبانی که تقریبا تمام کتابها و روزنامهها (و همین متن) به آن نوشته میشوند اما کسی آن را صحبت نمیکند. زبانی که بعضی وقتها تعجب میکنم که اصلا در کودکی چهطور یاد میگیریمش. زبانی که در طول روز صورت آواییاش را نمیشنویم، مگر از دهان محمدرضا حیاتی در اخبار سراسری یا در صورتی که کسی برایمان بلند بلند متنی را بخواند، یا چند دقیقه یک بار وسط معدودی از سخنرانیهای رسمی. زبانی که تفاوتش با فارسی گفتاری بیشتر از تفاوتش با فارسی شاهنامه است.
پیشبینی نگارنده این است که به احتمال زیادی فارسی نوشتاری در آینده نه چندان دور (که البته در مقیاس عمر زبانها همچنان یعنی چندصد سال) در ایران خواهد مرد
به ابزورد بپیوندید:
https://telegram.me/joinchat/Bev08jvSuFlZGzq0QAKCbQ
از من نان سپید میطلبند و میوهی تازه میجویند، یعنی رویت معلی و اخلاق مصفی مجلس سامی. گیرم که عذر نهد که در هوای دربند میوه زیان دارد. آخر نان سپید چرا بازمیگیرند؟ شمع چندان رسید که از سیلانش «انهار من عسل مصفی» روان میشود. نباتالجلاب چندانکه جلاب خوزستان به هزار تابستان فراهم نیارد، فدای اسمعیل. چندانک اگر بناتالنعش خورشیدوار به طباخی درآیند، روزه بدان ابا گشایند. چربآخری مرکبان چندانکه سنبلهی آسمان و راه کاهکشان و مدهامتان در عرض آن به کاهی نسنجد؛ و اگر عیسی مریم را ترکهای پیدا شود، ماءالشعیر از آن سازد یا مفرحی سازد، در آن جا فرماید نهادن. این همه هست. نان سپید که قوت جان است نه طعم تن کجاست؟ نباید که خاطر انور به جای دیگر بازکشد که خاقانی نان کدیه میکند، «حاشاه ان یظن بی ظن السوء». هنوز در میان رد و قبول این نزل گرانمایدهام. چه جای آن است که نان طلبم. بلی نان سپید میطلبم. اما آن نان که عبارت از خمیرش تخمیر یدالله است که «خمر طینة آدم بیده اربعین صباحاً»، به چهل شبانروز برآمد، نه به چهار یک ساعتی. از نور جبار پخته شد نه تنور خباز.
#خاقانی
#منشات/ بتصحیح محمد روشن/ ص 292
آری ، آدمیان به آینه ها شبیهند.
آینه ی زنگار بسته ترا کدر نشان می دهد، و آینه ی ترک خورده ترا شکسته، و آینه ی صیقلین یا مواج ترا صاف یا معوج.
و این جز آنست که تو صاف باشی یا شکسته یا کدر یا زنگار بسته.
من گاهی آینه ی دق بوده ام، و گاهی به تلنگری ترک برداشته ام. من گاهی به کلی خرد شده ام، و در هزار تکه ی من هزار تصویر خرد شما پیدا بود.
طومار شیخ شرزین
بهرام بیضایی
http://Telegram.me/khaghani_book
من تورا میشناسمت دیریست
از پریزادگان دیروزی
پای غمگین ترین حصار شهر
تو نشستی و شعر میدوزی
من نگاه ترا میان غزل
بیخیال ردیف کش دادم
یاد تو میدرد مرا بانو
درخودم گرگ پرورش دادم
سال 76
وقتی کلید او
در قفل در به رقص می آید
چیزی میان سینه ی من شعله می کشد
چیزی که مثل هسته ی یک فکر بی قرار
زرد و سپید و شاد
در چشم های صاحب خود می سوزد
آنگاه
دیوارهای خانه به افسانه های دور
قد می کشند
و سقف را
با خویش می برند به هنگامه های نور
خورشید را
از سیم های کهنه می آویزند
و فرش ها
مواج می شوند
و ماهیان خاکی پیرانه
مثل شراره نور می افشانند
و رختخواب ها همگی باز می شوند
جریان مرگ
تعطیل می شود
و زندگی بکارت خود را
تکرار می کند
اشک و امید
در انتظار من جریان می یابند
در باز می شود
و او
با دست های نازک خود می آید
و ناگهان
چیزی درون سینه ی من شعله می کشد
مثل طلوع پنجره
مثل شب وصال.
28/1/85