عکسی از آفتاب شبم شاها
شبها به استکان تو میافتم
سربازیم یله که به این صفحه
در پای حفظ جان تو میافتم
پا میشوم دوباره به عشق تو
پا میشوم که شاه بیندازم
اول برای ماه شدن باید
خود را درون چاه بیاندازم
وانگه برای قصه شدن باید
زیبا شوم، نجیب شوم، بعدش
زندان روم، تقیه کنم، باری
دندانههای سیب شوم بعدش…
دنیا به کام فخر فروشان است
از مصرم و حوالی تهرانم
خانم بیا و قصه نگو بس کن
من مُنتهای فخر فروشانم
قبله منم، زمانه منم، باید
از من به سوی من به شکایت رفت
پای من ایستادن از آداب است
پایی که در طریق شهادت رفت
این بنده چیست؟ درک کنم ای کاش
معجون بیسوادی و مهجوری
ترکیب واژههای غلط با دود
یا خاطرات رابطهای سوری
ای بنده کلافه سردرگم
شبهای شعر را به درک بسپار
من همسر دو تا غزل نابم
دست از سر توازن من بردار
از : سعید زارع محمدی