از صبح
باران
یکریز و ریز می بارد
در من هجوم مرگ و گریزست
از خویش
از باران
از فصل غم گرفته پاییز
آنسوی پنجره مردی
از پشت رشته رشته باران
فریاد می زند
اینها دریغ حاصل تنهاییست