بر چشم او سرشک غم انزوای او
در چشم من شرارۀ عشق سیاه من
در چشم او تأثر روز و شبان او
در چشم من درخشش مهر تباه من


بر چشم او شراب کهن موج می زند
در چشم من نیاز به نوشیدن شراب
بر چشم او نمایش دریای آرزو
در چشم من تأسف صد جلوه از سراب


بر چشم او شکوفۀ مهرآفرین عشق
در چشم من سکوت به اندیشه پر کشد
در چشم او ترانه مهتاب های دور
در چشم من نیاز که او را به بر کشد


چشمان او دریچۀ الهام شعر من
چشمان من ز خواهش تبدار در ستیز
چشمان او حکایت شب ها و رنج ها
چشمان من ز عشق فریبنده شعله خیز


اینک نشسته است و پریشانیش به دل
اشکش ز دیدگان فسونگر روانه است
این اشک غم که از سر مژگان او چکد
از نغمه های زار دل من نشانه است


برخیزم و به بوسۀ آتش گرفته ای
رنج درون خستۀ او را دوا کنم
اما ز بوسه ای که ببخشد به او شکیب
کام دل فسردۀ خود را روا کنم