سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سه کلاغ / اسد آبشیرینی

اگر بتوان سه «کلاغِ» برجسته در ادبیّاتِ معاصر فارسی، به حسب قدرت و شهرتِ آن‌ها نام بُرد، یکی همین کلاغِ معروفِ محمدعلی بهمنی است در غزلِ:

«در این زمانه‌ی بی‌های و هویِ لال‌پرست
خوشا به حالِ  کلاغانِ قیل‌و‌قال پرست
».

و آن دو دیگری یکی از آنِ شاملوست:

«هنوز
در فکرِ آن کلاغم در درّه‌های یوش:
با قیچیِ سیاهش
بر زردی ‌ِ برشته‌ی گندمزار
با خِش‌خِشی مضاعف
از آسمانِ کاغذی مات
قوسی بُرید کج،
و رو به کوهِ نزدیک
با غار غارِ خشکِ گلویش
چیزی گفت
که کوه‌ها
بی‌حوصله
در زِلِّ آفتاب
تا دیرگاهی آن را
با حیرت
در کَلّه‌های سنگی‌شان
تکرار می‌کردند».


و سوّمی هم، این شعرِ ماندگارِ فروغِ فرّخزاد است که با «آن کلاغ» شروع می‌شود:

« آن کلاغی که پرید
از فراز سَر ِ ما
و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی ، پهنای افق را پیمود
خبرِ ما را با خود خواهد برد به شهر
همه می‌دانند
همه می‌دانند..».


غرض این است که ببینیم از این سهْ، به‌واقع کدام یک «کلاغ‌تر»ند. بدین معنی که کدام از این سه شاعر توانسته‌اند شخصیّتی جدیدتر برای این پرنده‌ی شوم دست‌و‌پا کنند که از آن نمادِ ادبیّات سنتی و «غُراب‌البَینش»، که با «نعیقِ» نحسِ خود پیام‌آورِ فراق و بدیُمنی بود، هر چه بیشتر فاصله بگیرد. به قولِ منوچهری:

«فغان ازین غرابِ بَین نو نوایِ او
که در نوا فکندمان نوایِ او
غُرابِ بَین نیست جز پیمبری
که مستجاب زود شد دعایِ او».


تصویری که در شعر بهمنی هست، همچنان تأکید بر «قار‌قارِ» کلاغ است که در استعاره‌ای انسانی برایش «قیل‌‌و‌قال» قائل شده که کنایه از حرف‌های بی‌محتوا امّا پرطمطراق است. در شعرِ شاملو، ما همچنان با کلاغی روبروییم که صاحبِ «غار‌غارِ خشکِ گلو» است و پیامی نوین را برایِ مخاطبانِ کلّه‌سنگیِ خود می‌آورد که آن‌ها نیز فهمی از آن ندارند. امّا در شعرِ فروغ، صدای کلاغ به «نیزه‌ی کوتاهی» تشبیه می‌شود که پس از «فرو رفتن در اندیشه‌ی آشفته‌ی ابری ولگرد»، در نهایت «پهنه‌ی افق» را «می‌پیماید»! اینجا دیگر خبری از «قیل‌و‌قال» و «غار‌غار» نیست، «خبر» هم خبر شومی نیست چرا که پیام‌آور نوعی عشق مدرن است که دیگر همه‌ی شهر باید بدانند! چرا که در ادامه:

«سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق های سوختهٔ بوسهٔ تو
و صمیمیت تن‌هامان ، در طرّاری»
۰

اینکه صدایِ کلاغ در شعرِ فروغ به یک «نیزه‌ی کوتاه» که ابزارِ جنگ سنّتی است تشبیه شده، همان «شخصیّتِ نوپدیدی» است که کلاغِ مدرنِ شاعر به خود گرفته است. پرنده‌ی مشئوم ادبیّاتِ کلاسیک، برای اثباتِ عشقِ فعّالانه‌ی یک زن، حاضر است در برابرِ اندیشه‌های سیاه و آشفته‌ی ابرهای ولگرد عاملانه بجنگد! حالا دیگر به سادگی قابلِ  تشخیص است که ازین سه کلاغ، کدام یک مدرن‌ترند!

«اسد آبشیرینی»

@vir486

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد