نگاهی خیره در آیینه دارد بخت کوتاهش
که یک دم بر ندارد چشم از او تصویر خودخواهش
توهم های بنگ است این و برق شهوت جنگ است
که افتاده در این زنگی مست و تیغ جانکاهش
چنین کز برج و اسب و فیل و فرزین کشته ها پشته
چه خواهد کرد این نطع به خون آلوده با شاهش
چه گیرا و گوارا بود خون ، پر کن برایش باز
نباشد هیچ از جامی دگر نوشیدن اکراهش
نگاهی خیره در آیینه دارد بخت لاکردار
که کم کم مضطرب می سازد این آیینه را آهش
چه پیشانی نوشتی! دستخط واقعا زشتی!
دو خط مرقومه خواهد کرد از تقدیرش آگاهش
کوروش_آقامجیدی#