سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

ابن خلدون و علوم اجتماعی / مجله آفرینش



اصطلاح «Kritik« در عنوان چند کتاب مارکس، به‌ویژه در مهم‌ترین اثر او، سرمایه، آمده است. کتاب سرمایه، اثری دربارهٔ اقتصاد نیست، بلکه «نقادی» ایدئولوژی‌های اقتصاد سیاسی است. مارکس جوان در جریان نقادی بود که به اهمیّت منطق هگل به‌مثابهٔ ابزاری برای نسخ مبنای ایدئولوژی بورژوایی پی برد و چنان‌که در  دیباچه‌ای بر چاپ دوّم سرمایه گفته، قصد داشت «هستهٔ معقول» «um den rationallen Kern» را از «پوستهٔ ایده‌آلیستی»  «in der mystischen Hülle» آن جدا کند... کوشش مارکس در فاصلهٔ تحریر رسالهٔ نقادی اقتصادی سیاسی و انتشار سرمایه، که متن آن چند بار بازنویسی شد، ناظر بر همین استفاده از منطق هگل برای نقادی ایدئولوژی بورژوایی بود. اینکه کوشش مارکس تا چه اندازه می‌توانست موفّق باشد، نیازمند بحثی طولانی است؛ امّا به‌لحاظ روش، کوشش او یک ایراد اساسی داشت و آن جدا کردن «هستهٔ معقول» از «پوستهٔ ایدئالیستی» آن است. ... انگلس در کوشش خود برای عامه‌فهم کردن اندیشهٔ مارکس تمایز «هستهٔ معقول» و «پوستهٔ ایده‌آلیستی» را صورتی عامیانه و عوام‌فهم داد و تعبیر غیر هگلی تضاد میان «روش دیالکتیکی» و «نظام محافظه‌کارانه» را وارد کرد. (از این حیث، انگلس نخستین فعّال سیاسی ایدئولوژی مارکسی بود.)

مارکس از همان نخستین نوشته‌های خود نقادی نظام فلسفی هگل را با فلسفهٔ حقّ آغاز کرد. اینجا ... به دیدگاه روش -و- معرفت‌شناختی این نخستین نوشته‌های مارکس توجّه داریم که از نظر تاریخ تحوّل علوم اجتماعی دارای اهمیّت هستند. پیش از مارکس، هگل جوان، در نخستین نوشته‌های خود، مانند رسالهٔ «شیوه‌های متفاوت بحث دربارهٔ حقوق طبیعی»، در برابر نظریه‌های حقوق طبیعی سدهٔ هفدهم و اندیشهٔ سیاسی سدهٔ هیجدهم اتّخاذ کرده بود.

هگل در آن رساله با نقادی رویکرد آرمانی به واقعیّت اجتماع انسانی، که بر مبنای تمایز و تبانی وجودی و معرفتی میان واقعیّت و ارزش استوار بود، روشی نو عرضه کرد که شالودهٔ آن نظریهٔ وحدت بود. با تکیه بر این وجود-و- روش‌شناسی جدید که هگل آن را «spekulative Philosophie» نامید - و ما به مسامحه به فلسفهٔ متعالیه ترجمه می‌کنیم - او توانست نتایجی بگیرد که یکی از اساسی‌ترین آن نتایج، طرح نظریهٔ اجتماعی جدیدی بر مبنای ادغام اقتصاد سیاسی جدید در فلسفه بود. هگل، با ادغام اقتصاد سیاسی در فلسفه، تمایزی بنیادین میان دو مفهوم «جامعهٔ مدنی» و دولت وارد کرد. ادغام اقتصاد سیاسی جدید در فلسفه بر پایهٔ شالودهٔ فلسفی جدیدی که هگل، به‌تدریج، در نوشته‌های فلسفی خود تدوین کرده بود، «انقلابی» در فلسفه و اندیشهٔ سیاسی در تحوّل به علوم اجتماعی ایجاد کرد. ... مارکس در نقادی از مبانی فلسفهٔ هگلی و نوهگلی، کوشید تا شالودهٔ جدیدی برای علوم اجتماعی استوار کند که با مبانی نظری هگلی تفاوتی عمده داشت و گذار از فلسفه به علم را امکان‌پذیر می‌‌کرد. مارکس کوشش کرد «با وجدان فلسفی پیشین (یعنی به‌طور عمده، فلسفهٔ متعالیه) تصفیه حساب کند»، تصفیه حسابی که چونان دیباچه‌ای بر تدوین روش-و-معرفت‌شناسی نویی بود که با نقادی شیوهٔ فلسفیدن دربارهٔ امر انتزاعی شالودهٔ تحلیل امر انضمامی را فراهم می‌آورد... بی‌توجّهی مارکس به بنیان نظری دیدگاه هگل و پیوند آن با الهیّات مسیحی، به گمان ما، موجب شد نه‌تنها خود مارکس نتواند مبانی نظری روش‌شناسی خود را بسط دهد، بلکه هیچ یک از پیروان او نیز نتوانستند به اهمیّت دیدگاه هگلی پی ببرند.

ابن خلدون و علوم اجتماعی، گفتار در شرایط امتناع، دکتر جواد طباطبایی، چاپ ۱۴۰۰، پانوشت ص.۲۶۰، صص ۲۶۳-۵، انتشارات مینوی خرد.

زادروز ایشان خجسته باد


@Jahan_Eshraghi

#آفرینش 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد