برای رضاعامری، به یاد دورانی که کتاب ها رامی جویدیم ومی خوردیم!
................................................................
بازگشته بودخسته، بی رمق
از بلند آسمان به پهنۀ زمین
رفت توی گله ایستاد وگفت:
"های... بره های نازنین ِ من چه می کنید؟!
این همه کتاب و روزنامه چیست؟
مرتع خدا که جای شعر و دفتروچکامه نیست
این که می جویدومی خورید
چاودارو چاشت نیست
این گیاه نیست، کاه نیست، کاغذ است
من چگونه خدمت پدر شفاعت شمابرم؟
یاچگونه از گناهتان/ بگذرم؟
من به خاطر شماچه بارها که تازیانه خورده ام
من صلیب را فقط برای رستگاری شمابه دوش برده ام..."
بره ها همه/ هروکرزدند زیرخنده، بعد ناگهان
درمیان گله بع بعی بلند شد
بره ای سه چار روزه، پوزه روی کاغذی کشیدو
پاک کرد/ بینی و دهان خویش را
بعد چند بار سرفه زد
وصدای خویش را/ صاف کردوگفت:
" ای پدر...
عرض می کنیم خدمت شما
این که می جویم و می خوریم
خوشگوارترغذای ماست
این صحیفه ها و صفحه ها
یادگار مُرقس و متی است
این کلام کامل ِ خداست
کاتب ِ جناب مستطابتان مگر نگفته است:
واژه نزد او/ واژه اوست؟!
آبمان هم از/ هرزه آب های چاه نیست
آبمان شراب ِ در سبوست
وشرابمان/ خون توست!
خوردن ِ شراب و نان
جسم و خون حضرت مسیحمان گناه نیست
توبرو برای رستگاری خودت
فکر چاره کن!..."
ناصری دوان دوان
سربه زیروشرمگین دوباره بازگشت سوی ِ آسمان
از خیال خویش نیز دورکرد
فکر بازگشت دیگری به این جهان!
_اقبال مظفری_
چابکسر – دی ماه 1388