سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

چرا همه دوست دارند شاعر باشند ؟ / زهرا امین زاده


۱. چون مردم ما شاعران را دوست دارند . اگر یک نظرسنجی بکنید و از دوستان , خانواده , همکاران و عموم مردم بخواهید نام ده تن از مشاهیر ایرانی را نام ببرند , مطمیٔن باشید لااقل ۹ نفر برگزیده ی این فهرست , شاعران هستند .

ما در مملکت کلام و کلمه زندگی می کنیم و جایگاه شاعران در طول تاریخ و فرهنگ ما جایگاه والایی بوده است . جایگاهی که همه مایلند در آن وضعیت قرار گیرند .


۲. متاسفانه این تصور وجود دارد که شاعر شدن بسیار راحت است . عده ای ابزار شاعری را کلمه می دانند و توانایی شاعر را در حد سواد خواندن و نوشتن ( و در عمل فقط سواد نوشتن را کافی می دانند ) . حالا فقط یک انگیزه لازم است , یک شکست عشقی , یک یار بی وفا , یک همکلاسی خوشگل که محل نمی گذارد ... یا یک شور و حساسیت اجتماعی , یک شبکه ی خبری ماهواره ای , یک تعهد ورسالت چریکی یا آریایی ... و بعد نوشتن و دریافت لایک و کف و سوت و هورااااا ...

تصور عده ای این است که به همین راحتی می توان شاعر شد و خود را مشعور و مشهور  ساخت . کدام هنر تا این حد دم دستی است ؟ 

فرض کنید بخواهید یک نوازنده شوید . باید از سرمایه و وقت و تمام توان خود هزینه کنید . باید ساز بخرید , سالها نزد استاد مشق کنید , ساعتها برای رفت و آمد به کلاس وقت بگذارید و شهریه بدهید , سالها تمرین کنید تا در نهایت یک نوازنده شوید . و بعد که چه ؟ از اطرافیانتان بخواهید ۵ نوازنده ی تار را نام ببرند , یا ۵ خطاط , یا ۵ مجسمه ساز , یا ۵ نقاش , یا ۵ گریمور ... چرا برای رسیدن به مقام یک هنرمند گمنام باید این همه صبر کرد , این همه هزینه کرد , در حالیکه با یک قلم و کاغذ ( یک موبایل ) می توان شاعر شد ؟

شهرت چیزی است که عده ای برای رسیدن به آن هزینه می کنند . از خرید فالوور تا پرداخت هزینه های چاپ کتاب برای به ثبت رسیدن . 

تکثر شاعران یک مشکل اجتماعی است . در مصاحبه ای از جناب سید علی صالحی خواندم : " وقتی تولید شعر و تولید شاعر در جامعه ای زیاد می شود , این نشانه ی خوبی نیست . نشان دهنده ی این موضوع است که در آن جامعه درد ریشه دوانده است . "

ولی دردی که من از آن می گویم , درد دیگری است . درد شهرت, یک درد تجملی است . درد بحران شخصیت است . درد تصور غلط از دنیای شعر و شاعری است . 

مگر می شود فقط با دانستن نام و صدای ۸ نت  , موسیقیدان شد ؟ 

سواد خواندن و نوشتن , انسان را شاعر نمی کند . این توهم باعث شده است که یک نفر یک مقاله ی اجتماعی یا اقتصادی را جمله جمله یا کلمه کلمه زیر هم می نویسد و نامش را شعر می گذارد . یک نفر خاطرات روزانه اش یا نامه اش به پسر همسایه را زیر هم می نویسد و نامش را شعر می گذارد .

حتی داشتن اندیشه و احساس , یا درک اجتماعی و شعور سیاسی کسی را شاعر نمی کند . مگر می شود در اوج یک احساس شدید و پاک و واقعی یک نفر بی آنکه حتی جای نت ها را بلد باشد , برود بنشیند پشت پیانو و بگوید می خواهم با فشردن تصادفی کلاویه ها احساسم را منتقل کنم ؟ ... از آن سر و صدا چه حسی به مخاطب منتقل می شود ؟

شعر هم مثل هر هنری نیاز به آموختن دارد .


ادامه دارد ...


#سینابهمنش 

بخشی از مصاحبه 

#شعرامروز

#شاعر_و_مشعور

#توهم_شهرت

#توهم_شاعر_شدن






اسیر/ محمد رضا راثی پور




می گذرد از فراز ما

                که به حسرت

ناظر آن اوج، در حضیض اسیریم

دیدن این مایه اعتلا و رهایی

دیدن این مایه با اثیر تلاقی

در پر ما ثقل بند های گران را

کرده دو چندان


بی سببی نیست سر به سنگ نکوبیم!



عاشق/ سید علی میر افضلی



امروز بعد از ظهر

جورِ عجیبی عاشقت بودم.


دریا که یادت هست؟

دریا که هر موجش به شعری تازه می مانست

یا باد، وقتی مبتلای نسترن ها بود

یا ابر، وقتی در حیاطِ کهنه می بارید

یا مِه که جنگل را بغل می کرد...


امروز بعد از ظهر

جورِ عجیبی عاشقت بودم


در بوی ختمی ها  

         دلم می خواست فرشی ،توی ایوان پهن می کردم

وَ خواب می رفتم


چشمم که کم کم روی هم می رفت،

یادم می آمد

                آب می خواهد،

آن بوته ی ختمی که روزِ شنبه روییده ست،

از درز آجرها.


دریا که یادت هست؟

دریا که هر موجش به شعری تازه می مانست


امروز بعد از ظهر

جورِ عجیبی عاشقت بودم

این را کسی جز من نمی دانست.


#سیدعلی_میرافضلی / اسفند ۱۳۸۴

تلخ/امیر دادویی


تلخ تلخم شبیه شعری هجو

که سه تاری از آن نمیگذرد

شده ام ایستگاه متروکی

که قطاری از آن نمیگذرد


پشت این پیله های تنهایی

میرود باسکوت فانوسش

کوچه ی خاطرات سوزنبان

هیچ ..یاری ..از آن نمیگذرد


یک نفس می دوم کنار خودم

تاکه ازخود عقب نمانم من

مثل یک کوره راه بن بستم

که سواری از آن نمیگذرد


حفره ی وهم در دل یک کوه

شب یک استغاثه در تردید

پرم از آشیانه ی خفاش

هیچ ساری از آن نمیگذرد


غزلی در گلوی پاییزم

کوچه گردی نفس نفس تنها

من همان برگ چرک تقویمم

که بهاری از آن نمیگذرد


شبحی در تناقض دیروز

روبروی دوخط فراموشی

آه.. آیینه هم شدم اما

جز غباری از آن نمی گذرد


باد در کوچه ی اذان پیچید 

روی گلدسته های آبی رنگ

سفره های حرام افطارم

روزه داری از آن نمیگذرد


#امیر_دادویی

هفت دلیل برای کتاب‌خوانی/ ماریو بارگاس یوسا


ماریو بارگاس یوسا، برنده‌ی نوبل ادبیات ۲۰۱۰ و از مشهورترین نویسندگان آمریکای لاتین، در سخنرانی اخیر خود هفت دلیل برای لزوم مطالعه‌ی کتاب و داستان برشمرده است: ۱. کتاب‌های خوب، بلندپروازی انسان را تحریک می‌کنند. یادگیری سواد خواندن مهم‌ترین اتفاق زندگی من بود و حرفه داستان‌گویی من هم زاده همین مهارت است. هیچ دلیل مشهودی برای به سرانجام رساندن یک رمان خوب وجود ندارد، اما ادبیات همیشه تاثیر خودش را روی خواننده می‌گذارد؛ این شاید به شکل یک حس رضایت‌مندی باشد و یا تغییر به سمت خوبی‌ها. هر حسی که باشد،‌ زندگی آدم‌ها با مطالعه کتاب غنی می‌شود. ۲. ما با خواندن کتاب‌های خوب، در پنهانی‌ترین وجوه شخصیت انسانی‌مان به حس نزدیکی با یک فرهنگ می‌رسیم. خواندن، همان‌طور که‌ غرایز، شور و احساسات‌،‌ رفتارهای‌مان را تعریف می‌کنند، مطالعه روانشناسی ما را غنا می‌بخشد. ۳. ادبیات بهترین سلاح در مقابل تعصب است. به نظر من کتاب‌های خوب، بهترین دفاع در برابر عقاید تحریف‌شده‌ مردمِ زبان‌ها، باورها و رسوم مختلف است. با وجود تمام این تفاوت‌ها، آن‌چه مشترکا بین همه زنان و مردان با پیشینه مختلف حکم می‌راند، از همه چیز مهم‌تر است؛ چون همه ما انسانیم و همه ما از سوی مشکلات و موانع مشابه به چالش کشیده می‌شویم؛ مشکلاتی که باید برای زنده ماندن و زندگی کردن بر آن‌ها غلبه کنیم. ۴. ادبیات دشمن طبیعی همه دیکتاتوری‌هاست. ادبیات نارضایتی را در جهان رشد می‌دهد و خواندن حس امید و آرزوی داشتن جامعه‌ای بهتر را در درون شهروندان به وجود می‌آورد؛ جایی که مردم بتوانند رویاهای خود را آزادانه دنبال کنند. وقتی یک نفر مطالعه می‌کند، رویکردی انتقادی پیدا می‌کند تا واقعیت را به دنیای کتاب‌ها نزدیک کند. ادبیات میل درونی برای تغییر دادن و ایستادن مقابل سلطه را که از گهواره تا گور سعی در کنترل ما دارد، بیدار می‌کند. کتاب خوب خواندن راهی برای مجهز شدن در بحبوحه اعتقادات و روبه‌رو شدن با هرچه نادرستی در جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم. راهی که از آن طریق بتوانیم در جهت تغییر جهان بکوشیم و آن را به دنیای تخیلاتی که با وجود کاستی‌ها و محدودیت‌های‌مان خلق کرده‌ایم، ‌ نزدیک کنیم. ۵. مطالعه بهترین نوع سرگرمی است. حتی وقتی کلمات با هم ترکیب می‌شوند، رنگ و بویی جادویی به خود می‌گیرند و دریچه‌ای می‌شوند برای زندگی کردن تجربیات دیگر... ۶. خواندن شالوده تربیت کردن انسان‌های آزاد است. در جوامع آزاد، مفهومی وجود دارد مبنی بر این که مطالعه یک سرگرمی و لذت است که می‌شود آن را از تجربه کلی زندگی افراد حذف کرد. به نظر من این اشتباه بزرگی است؛ نبود آزادی در ابعاد مادی، روحی و فرهنگی، زندگی افراد و کل جامعه را از هم می‌پاشاند. من فکر می‌کنم کتاب‌های خوب امید به تغییر زندگی و این را که جوامع روزی به تمام این محدودیت‌ها غلبه می‌کنند و جوامعی عادلانه‌تر به وجود می‌آیند، ارتقا می‌بخشد. جوامعی به وجود می‌آیند که به دنیاهای تخیلی ما نزدیک‌تر هستند. اشیاء واقعی از درون کتاب‌های خوب سربرمی‌آورند و رنگ و بوی واقعیت به خود می‌گیرند. ۷. مطالعه کتاب‌های خوب آدم‌های بهتری از ما می‌سازد. ما باید فرزندان‌مان را قانع کنیم که خواندن مسلما لذتی خارق‌العاده است اما در عین حال بهترین راه برای بهتر شدن. مطالعه راهی است برای آمادگی بیشتر در مواجهه با چالش‌هایی که در تمام طول عمر ما حضور دارند. انتشارات یاس بخشایش Yasbakhshayesh@gmail.com