سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

درباره هنر شعر/ هرمان هسه/ مترجم: فاطمه اتراکی



 

ده ساله که بودم، یک روز شعری را که در کتاب درسی مان بود، خواندیم. فکر می‌کنم اسمش «پسرک چاق» بود. در شعر ماجرای پسری را می‌خواندیم که زیر باران سنگ با دشمن می‌جنگید یا شاید سنگ‌های بزرگ را از روی زمین بلند می‌کرد. در هر صورت کار قهرمانانه‌ای انجام می‌داد. ما پسربچه‌ها با شگفتی شعر را گوش می‌کردیم و وقتی معلممان پس از خواندن شعر با لحنی کنایه‌آمیز از ما پرسید که: «حالا بگویید ببینم، آیا به نظر شما شعر خوبی بود؟» همگی با هم بلند فریاد زدیم: «بعله!» اما او لبخندزنان سرش را تکان داد و گفت: «نه بچه‌ها، شعر ضعیفی است.» حق با او بود. از دید هنری و بر اساس اسلوب و سلیقه آن دوران آن شعر خوب نبود، اصیل نبود، واقعی نبود، سرهم بندی بود. با این حال ما بچه‌ها را با موجی از هیجان سرشار ساخته بود.

ده سال بعد وقتی بیست سالم بود، با یک بار خواندن هر شعری می‌توانستم بگویم آیا خوب است یا نه. کاری آسان‌تر از این برایم نبود. یک نگاه و خواندن دو مصراع از یک شعر برایم کافی بود.

اکنون از آن هنگام چند دهه گذشته است. در این فاصله شعرهای زیادی به دستم رسیده و خوانده‌ام. و حالا دوباره پس از گذشت این همه سال به همان نقطه ابهام اول رسیده‌ام. وقتی شعری را نشانم می‌دهند، نمی‌دانم آن را چگونه ارزیابی کنم. اغلب شعرهایی نشانم می‌دهند، معمولاً شعرهای شاعران جوان که بیشتر اوقات خودشان از آنها «مطمئن» هستند و می‌خواهند به دنبال ناشر بگردند. و همیشه این شاعران جوان متعجب و ناامید می‌شوند، وقتی می‌بینند که این همکار باسابقه که آنها به تجاربش اعتماد داشتند، نه تنها هیچ تجربه‌ای ندارد، بلکه با سردرگمی‌شعرها را ورق می‌زند و نمی‌تواند درباره ارزش آنها حرفی بزند. کاری که در بیست سالگی ظرف دو دقیقه با اطمینان کامل آن را انجام می‌دادم، حال برایم سخت یا بهتر بگویم، خیلی بیشتر از آن، غیرممکن شده است.

 تجربه که البته خودش کم اهمیت ندارد؛ به آن معنی که جوانان در نظر می‌گیرند، ذاتی نیست. افرادی هستند که مستعد تجربه اند، تجربه هم دارند و اگر نخواهیم بگوییم از وقتی که در شکم مادرشان بودند، از دوران مدرسه این استعداد را داشته اند و در مقابل دیگرانی هم وجود دارند که البته من جزو آنها هستم. آنها ممکن است چهل، شصت یا صد سال عمر کنند و در آخر بمیرند؛ بدون این که درست یاد بگیرند و بفهمند که «تجربه» واقعاً چیست.

اطمینان من برای داوری درباره شعرها در بیست‌سالگی‌ام به این خاطر بود که آن وقت‌ها تعدادی شعر و شاعر را به طور کامل می‌شناختم و به اندازه‌ای به آنها عشق می‌ورزیدم که هر کتاب یا شعری را فوراً با آثار آنها مقایسه می‌کردم. اگر شبیه اشعار آنها بود، آن را می‌پسندیدم و گرنه رد می‌کردم.

 امروز هم شعرها و شاعرانی را بیشتر از بقیه دوست دارم و بعضی از آنها هنوز همان‌هایی هستند که در جوانی دوست داشتم. اما امروز به ویژه درباره شعرهایی که مرا به یاد این شاعران می‌اندازند، بدگمان شده‌ام.

 در این میان نمی‌خواهم از شعرها و شاعران به طور کلی صحبت کنم، بلکه فقط آنهایی که خـوب نیستند منظــور نظر منند؛ شعرهایی که هرکس به جز خود شاعر به راحتی آنها را ضعیف، نارسا یا بی‌فایده می‌داند. در طول زندگی‌ام از این دست شعرها کم نخوانده‌ام. همیشه هم به درستی می‌دانستم که آنها خوب نیستند. امروز دیگر آن قدرها مطمئن نیستم. اطمینان و آگاهی‌ام نسبت به این مسائل مثل هر عادت و هر دانشی یک دفعه در سایه تردید قرار گرفته است. همین اطمینان و آگاهی ناگهان خسته‌کننده، بی‌روح و خشک به نظر رسیدند، کمبودهایی داشتند، در درونم مقاومتی نسبت به آنها احساس می‌کردم و در نهایت اصلاً آگاهی وجود نداشت بلکه چیزی کهنه و قدیمی‌بود، چیزی در پشت سرم، چیزی که ارزش پیشین آن را دیگر درنمی‌یافتم.

 امروز در ارتباط با شعرها، به خصوص در برخورد با شعرهای کاملاً ضعیف، طوری شده‌ام که دلم می‌خواهد آنها را بپذیرم و تحسین کنم؛ در حالی که به شعرهای خوب، بله حتی به بهترین شعرها با دودلی نگاه می‌کنم. مثل کسی که گاه با یک استاد دانشگاه یا کارمند یا یک دیوانه برخورد دارد. طبیعتاً آقای کارمند یک شهروند تمام عیار و عضو مفیدی برای جامعه است، بنده خوب خدا؛ در صورتی که آدم دیوانه فرد بیچاره و بیمار بدبختی است که بایــد او را تحمل کرد و برایش دل سوزاند. او ارزشی هم برای جامعــه ندارد. امــا گـــاه روزهـا یـا ساعــاتی فرا می‌رسند که انسان با افرادی مثل استادان یا دیوانگان ارتباط طولانی‌تر و عمیق‌تری پیدا می‌کند. در این دوران ناگهان می‌بینیم واقعیت خلاف آن چیزی است که پیش از این تصور می‌شد. می‌بینیم که آن دیوانه فردی آرام، خوشبخت، دانا، مورد محبت خداوند و در سطح خودش باثبات و در درون خودش خوشبخت است، اما استاد یا کارمند فردی بی مصرف، معمولی، بی‌شخصیت و بی‌احساس است که دردی از کسی دوا نمی‌کند.

 این همان احساسی است که در مقابل شعرها دارم. شعرهای ضعیف یک دفعه زیاد هم بد به نظرم نمی‌آیند. انگار ناگهان نوعی رایحه، یک جور ویژگی، نوعی کودکانگی در آنها می‌بینم. دقیقاً همان نقاط ضعف و خطایشان در نظرم تأثیرگذار، بدیع، دوست داشتنی و گیرا می‌آیند و در مقابل، زیباترین شعرها که قاعدتاً باید آنها را دوست داشته باشم، در نظرم بی‌روح و کپی‌برداری شده جلوه می‌کنند.

 از دوران اکسپرسیونیسم تاکنون، برخی شاعران جوان همین شیوه را برای کار خود در پیش گرفته‌اند: آنها اساساً شعر «خوب» یا «زیبا» نمی‌گویند. به گمان آنها به اندازه کافی اشعار زیبا وجود دارد و آنها به دنیا نیـــامده‌اند تا ماننــد گذشتگان باز هم شعرهای زیبا و روشمند بسرایند و بازی را که نسل‌های پیشین آغاز کرده‌اند، ادامه دهند. شاید در این مورد حق با آنهاست و شعرهای آنها هم به اندازه شعرهای ضعیف تأثیرگذار است.

دلیلش ساده است. مفهوم یک شعر در هنگام پیدایش کاملاً واضح و روشن است. شعر نوعی تخلیه، ندا، فریاد، افسوس یا اشاره است؛ واکنش یک روح آزموده است که در جستجوی غلیان، پیشگیری از یک حادثه یا خودآگاهی است. هیچ شعری را نمی‌توان از منظر این نخستین و مهمترین کارکرد اولیه نقد کرد. از سوی دیگر این شعر تنها یا خود شعر حرف می‌زند. شعر برای شاعر نوعی نفس تازه کردن است. فریاد او، رؤیای او، لبخند او و اعلام وجود اوست.

 کیست که بخواهد رؤیاهای شبانه انسان‌ها را با ارزش زیبایی شناسانه شان و با حرکت‌های سر و دست و ایما و اشاره متناسب با هدف خود آن شعر قضاوت کند؟! نوزادی که شست دست یا پایش را به دهان می‌برد، همان قدر هوشمندانه و درست رفتار می‌کند که نویسنده‌ای که ته قلمش را می‌جود یا طاووسی که پرهای خود را می‌گستراند. هیچ یک از آنها بهتر از دیگری عمل نمی‌کند و هیچ یک بیشتر یا کمتر از دیگری محق نیست.

 گاه رخ می‌دهد که یک شعر سوای این که شاعر را به هیجان وا می‌دارد و رها می‌سازد، دیگران را نیز شاد می‌کند، تکان می‌دهد و تحت تأثیر قرار می‌دهد که این زیباست. احتمالاً این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که آنچه در شعر بدان اشاره می‌شود، موضوعی مشترک میان بسیاری از انسانهاست و همه آن را به خود نزدیک حس می‌کنند اما نمی‌توان گفت قطعاً چنین است.

 در اینجا چرخه‌ای تردیدآمیز آغاز می‌شود. از آنجا که شعرهای «زیبا» شاعر را محبوب می‌سازند، دوباره فوجی از اشعار زاییده می‌شوند که فقط برای زیبایی سروده می‌شوند. آنها چیزی از کارکرد اصلی، تاریخی، معصومانه و مقدس شعر نمی‌دانند. این شعرها از همان ابتدا برای دیگران سروده شده اند، برای شنوندگان و برای خوانندگان. آنها دیگر رؤیاها یا گام‌های رقصان یا فریادهای یک روح نیستند، دیگر واکنش به حوادث، آرزوهای تلنبار شده یا وردهای جادویی نیستند. این شعرها دیگر اشاره‌های یک خردمند یا شکلک‌های یک دیوانه نیستند. آنها تنها ساخته‌هایی سفارش شده‌اند، مصنوعات و خروس قندی‌هایی برای مخاطبان. آنها ساخته شده‌اند تا انتشار یابند و به فروش روند و از سوی خریداران به منظور شادی یا سرگرمی‌مورد استفاده قرار گیرند. و دقیقاً همین نوع از شعر مورد تحسین واقع می‌شود. لازم نیست تا کسی در آنها با جدیت و تعمق غور کند. کسی با خواندن آنها رنجیده خاطر نمی‌شود و تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد. بلکه می‌توان با نوسان معمولی و زیبای آنها آرام و با حوصله تاب خورد.

 این شعرهای «زیبا» هم می‌توانند به همان میزان سؤال برانگیز باشند مثل همه شعرهای مناسب و رام، مثل استادان و کارمندان. و گاه که یکی از این شعرها با دنیای آرمانی به مقابله بر می‌خیزد، آن زمان است که انسان می‌خواهد فانوس‌ها را بشکند و معابد را به آتش بکشد و شعرهای «زیبا» را تا به مــذاق کلاسیک‌های مقدس خوشایند سازد، کمی ‌سانسور، کمی ‌ابتر، متناسب، رام و سرسری سازد. سپس نگاهی به ضعیف‌ها بیندازد. حال دیگر آنها آن قدرها هم ضعیف نیستند.

 اما اینجا هم نومیدی لانه کرده است. خواندن اشعار ضعیف لذتی گذراست. انسان زود از آن سیر می‌شود. پس چرا بخوانیم؟ آیا هرکس نمی‌تواند خودش شعرهای ضعیف بگوید؟ باید این کار را بکنیم. آن وقت است که می‌بینیم سرودن شعرهای ضعیف بسیار لذت بخش تر از خواندن زیباترین شعرهاست.

بازتاب/محمد رضا راثی پور

در محله ای که ما زندگی می کنیم و اتفاقا محله پر ترددیست وانتظار می رود کار و بار مغازه ها سکه باشد هر روز مغازه ها عوض می شوند و کمتر کار و کاسبی پر رونق و پر مشتری وجود دارد و همین مایه تعجب است و برایم سوال پیش می آید که حتی با یک حساب سر انگشتی و کمی محافظه کاری می شود خیلی از این کار و کاسبی ها دوام داشته باشند چرا این همه هزینه صرف دکور و ویترینی می شود که 6 ماه بیشتر دوام نمی آورد .

البته هر کس جوابی و  نظری دارد اما نظر همسایه طبقه بالای ما که آدم دنیا دیده ایست این است که نوعی ولع و  شتاب زدگی در نسل جدید وجود دارد که می خواهد یک روزه راه صدساله بپیماید و نمی داند که رسیدن به قله موفقیت مستلزم استخوان خرد کردن و صبوری پیشه کردن است.

6 ماه که سهل است 6 سال طول می کشد تا در موردی خاص شناخته شوی و 6 سال دیگر که نشان دهی در این صفت حرفی برای گفتن داری و 6 سال دیگر که اثبات کنی بهترینی .و این توانایی از نسل فست فودی و اس ام اسی بر نمی آید.

این نسل سرگشته هویت و ماهیتشان بی قراریست و هیچ اکسیری آرام و راضی شان نمی کند و کمال طلبی چون تشنجی یک رگشان را هشیار باقی نگذاشته است.

شاید حق با همسایه باشد اما همه حقیقت این نیست.ثبات و استمرار رای زمانی ارزش دارد که به راستی و درستی انتخابمان ایمان، سنگ روی سنگ بند نمی شود تا چه به رسد به مواضع هرلحظه قابل تجدید نظر.مشکل بسیاری از دوستان کم حوصله و کم طاقت وقتی تلاشهایشان ثمر نمی دهد اینست.از ابتدا قرار نبود کار فرهنگی در این دیار فرهنگ سوز جز مشکلات و دردسرهای مربوطه عایدی دیگر نیز داشته باشد و تعجب بنده حقیر از دوستانیست که می گویند چرا صدایمان بازتابی ندارد گویا نمی دانند بازتاب داشتن یعنی هدف تیرهای نامریی قرار گرفتن

پس لرزه/حسین اکبری




لرزیدن زمین 

و

فرجام کار خشت نشینان

در سرزمین نفت و آهن و جنگل 

در سرزمین مس 


اما 

درخوابگاه خیل وزیران

آرامشی است 

 گویا 

آبی ز آب 

تکان هم نمی خورد.! 


در خانه های امن وکیلان 

جنبنده ای آرامشش را 

خراب نمی کند.! 

این جا زبان حادثه

برمردم فقیر دراز است! 


مثل زبان گزمه و قاضی 

بر بندیان  بسته به زنجیر 


اینجا

 روح فسرده ام 

پس لرزه های ستم بارگی را 

نشسته به انتظار....



حسین اکبری

22آبان1396





گرگ باران دیده / سید علی میر افضلی



کی چون رخ من، دیده یاران دیده؟

کی همچو خزان من، بهاران دیده؟

من شیر نَرَم، رمیده زین بیشه خشک

گرچه مثل است: گرگ باران دیده.


مسیح کاشانی

درگذشته 1066 ق.

حکیم رکن‌الدین مسعود کاشانی متخلّص به «مسیح»، از شاعران پُرگوی فارسی است که به گفته نصرآبادی، «اشعارش قریب به صد هزار بیت است» (ج 1، 312). دیوان کامل اشعار او به چاپ نرسیده و این رباعی او را ما از کتاب بهار عجم (ج 3، 1778) برگرفتیم.

«گرگ باران دیده» کنایه از آدم سرد و گرم چشیده است و از حدود 900 سال پیش تا امروز، به همین عبارت، در متون نظم و نثر فارسی به‌کار رفته و مورد استفاده عامه مردم قرار گرفته است. وجه تسمیه این تعبیر، مثل بسیاری از تعابیر و مصطلحات کهن، مبهم است و همین ابهام، بعضی نویسندگان را به فکر انداخته که با تغییرات دلبخواهی در مثل، آن را معنی‌دار کنند. البته یک وجه تسمیه عامیانه برای آن وجود دارد: «ظاهر آن است که گرگ بچه از باران می‌ترسد و در وقت باران، از سوراخ خود بر نمی‌آید؛ هرچند گرسنه و تشنه باشد. اما چون گرگی بیرون خانه خود باشد و از اتفاقات، او را باران در گیرد و ببیند که از او آفتی و ضرری به این نمی‌رسد، بار دیگر دلیر می‌شود و از باران خائف نمی‌گردد» (بهار عجم). 

نظامی گنجوی قدیمی‌ترین شاعری است که به این اصطلاح تمثل جُسته (شرف‌نامه، 188):

ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر

که گرگینه پوشد به‌جای حریر


ضیاء نخشبی (751 ق) هم این مثل را به‌کار بُرده (طوطی نامه، 140):

روزی در این باب، با گرگ مشورت کرد؛ گرگی کهنه بود باران دیده.


شاعران دوره صفوی از قبیل صائب، سلیم تهرانی، میرنجات، اشرف مازندرانی، مخلص کاشی و دیگران، بارها مثل «گرگ باران دیده» را در شعر خود آورده‌اند (رک. فرهنگ اشعار صائب، ج 2، 625؛ مصطلحات الشعراء، 211؛ امثال و حکم، ج 3، 1300). 

«ترسیدن گرگ از باران»، به احتمال بسیار، برگرفته از باورهای عامیانه کهن در مورد حیوانات است و نباید با آن به گونه یک گزاره علمی برخورد کرد و در پی صدق و کذب آن برآمد. بعضی نویسندگان امروزی، دچار همین خطا شده‌اند و دنبال دستاویزهای بهتری برای توجیه منطقی این اصطلاح بر آمده‌اند که گزارش آن در پی می‌آید. 


گرگ بالان دیده

نخستین بار، مؤلف برهان قاطع (1062 ق) معنی جدید بالان را وارد فرهنگ لغات پارسی کرد: «تله که بدان جانوران را گیرند» (ج 1، 225). بعد از او، عبدالرشید حسینی تتوی، مؤلف فرهنگ رشیدی (1064 ق) به استناد همین قول، یا به اجتهاد خود، «گرگ بالان دیده» را جایگزین «گرگ باران دیده» کرد: «بالان: تله جانوران. و از اینجاست که در مثل سایر است که کسی که مجرّب در امور باشد، او را گرگ بالان دیده گویند، یعنی تله دیده و عوام به غلط باران دیده گویند. و ظاهراً بعضی به واسطه تغییر لهجه، بالان را باران خواندند؛ چنان‌که شایع است میان راء و لام» (ج 1، 208). رشیدی که برای معانی دیگر بالان، شواهدی از متون نظم فارسی آورده، در مورد بالان به معنی تله، هیچ نقلی که مؤید این معنی تازه باشد، اقامه نکرده است. تعبیر «گرگ بالان دیده» از فرهنگ رشیدی به کتاب‌های لغت و امثال راه یافته است. 


گرگ پالان دیده

مؤلف بهار عجم (1152 ق) بر قول رشیدی ایراد وارد کرده، و پیشنهاد دیگری دارد: «تغلیط رشیدی که گرگ باران دیده غلط است و صحیح بالان دیده است، غلط باشد و صحیح پالان دیده به بای فارسی مرادف آن است. چه، بازیگران ولایت، گرگ را پالان بندند، چنانچه از اهل زبان شنیده شده و به تحقیق پیوسته» (ج 3، 1778). همین حرف را سیالکوتی (1180 ق) در مصطلحات الشعراء و محمد پادشاه (1306 ق) در فرهنگ آنندراج تکرار کرده‌اند. 


کُرک باران دیده

فیروز منصوری در مقاله‌ای که به سال 1357 در مجله «هنر و مردم» به چاپ رسانده، بر آن است که شکل درست این اصطلاح، کُرک باران دیده است: «صورت اصلی کلمه، گرگ نیست بله کرک است؛ یعنی پوستین باران دیده که در آن باران تأثیر نمی‌کند. بدیهی است که باران، گرگ را مجرّب و آزموده نمی‌کند. بلکه باران، کُرک ـ پوستین یا لباس‌های چرمی ـ را از بوته آزمایش در می‌آورد و از مرحله تجربه می‌گذراند» (ش 189 ـ 190؛ ص 58). برداشت استحسانی ایشان، با شواهد موجود همخوانی ندارد و آشکار است که منظور شاعران قدیم ما در ابیاتی که آورده‌اند، همان گرگ بیابانی است نه کُرک چرمین. ایجاد تناسب میان گرگ و روباه و سگ و شیر نر در اشعار مورد اشاره، مؤید این مسئله است. در حیرتم که ایشان در باب عبارت ضیاء نخشبی که می‌گوید شیر ـ سلطان جنگل ـ با گرگ باران دیده مشورت کرده، چه تعبیری دارند؟


بنابراین، در تعبیر «گرگ باران دیده»، گرگ همان گرگ بیابانی است و باران همان مائده آسمانی؛ و نحوه کاربرد مثل در متون قدیم و جدید، بر این امر گواه است؛ سایر حدسیات و پیشنهادات، از حمایت متون و پشتوانه کاربرد عوام و خواص بی بهره است. 

●●


"چهار خطی"

https://telegram.me/Xatt4

نوخسروانی/ امیر دادویی


به رضا حیدری



سایه ای .. بر مزار خود مبهوت

چه توان گفت جز دریغ دریغ

چه توان کرد جز سکوت سکوت



#امیر_دادویی