تو را دوست دارند
درختان همواره سرسبز و پرشاخوبرگی
که در باغ صلح و صفا سایه بر خاک زاینده گستردهاند
و سرشار هستند از میوههای خوش عطر عطوفت.
تو را دوست دارند گنجشگهایی که هرروز
تو با ریزهنانهای سرشار از مزهی مهربانی
در ایوان دنج عطوفت
به گرمی پذیرایشانی.
تو را دوست دارند گلهای سرخی که هرروز
در آن دم که هستند سرشار از تشنگی
تو با آبپاش صفا آبشان میدهی
و سیرابشان میکنی.
تو را دوست دارند انگورهایی که سرمست از شعر و شورند
پر افسون و سرشار از رمز و راز
و چشمانتظارند تا دستهای نوازشگرت چیند از شاخهی تاک شوریدگیشان
بسازد شرابی گوارا و گیرا از ایشان.
تو را دوست دارند روشندلانی که هستند محتاج یاری
و وقت عبور از خیابان ناامن تنهایی و ترس
در آن لحظههای نیاز و تمنا
به یاریشان میشتابی و میگیری آرام در دست خود دست محتاجشان را.
تو را دوست دارند
سرایندگانی که آواز آزادگی میسرایند
نوازندگانی که ساز خوشآهنگ روشنگری مینوازند
و خنیاگرانی که خوانندهی نغمهی مهر هستند.
تو را دوست دارند
تمام کسانی که آزادی و صلح را دوست دارند
تمام کسانی که از ساغر عشق مستند
تمام کسانی که از نفرت و کینه بیزار هستند.
تو را دوست دارند آنان که خورشید را دوست دارند
کسانی که لبخند امید را دوست دارند
و من؟ آه از فرط این عشق سوزان!
از عشق دلافروزت، ای آفتاب فروزان.
ریگهای بیابان ترا می شناسند
کوچه های خراسان ترا می شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی جوابی