هبل افتاد اما لات و عزا سر برآوردند
پدر از آب و از آیینه، آزر ها در آوردند
تبر بر دوش در فصلی ملال آور حرامی ها
به نام اهل چشمه، غنچه های پرپر آوردند
پر از اندوه بی برگی شد آغوش اقاقی ها
شبی که زاغ ها جای کبوتر پر در آوردند
قبای باغ را بردند و دستانی گناه آلود
کلاه عاشقان را غرقِ در خون با سر آوردند
شرابی کهنه در رویای شهری خواب می خندید
ولی دُردی پرستان خون دل در ساغر آوردند
بیا از سنگلاخ کاروان حِله برگردیم
که اینان زیر بار پرنیان چشم تر آوردند
به چشمان خدا سوگند روزی مرگ خواهد مرد
اگرچه نارفیقان شوکرانِ نوبر آوردند
ح_ عبادیان
https://telegram.me/ebadian1352