بخند خانم شاعر ! نبینمت غمگین
بخند ای به فدایت هزار فروردین!
بخند تا شود از غُصّه خاطرت خالی
بخند تا شود این قصه با لبت شیرین
مرا ببخش که سیارۀ خودم را زود
وداع کردم و سمت تو آمدم به زمین
مرا ببخش... به این شاهزادۀ کوچک
کسی نگفت گلِ سرخ، بی اجازه نچین
مرا ببخش عزیزم اگر کمی بودهست
برایتان چمدان خیال من، سنگین
به نردبان غرورِ خودت نگاه نکن
بگیر دست مرا ماه من! بیا پایین!
گذشت خاطرۀ عشق ما... ولی تو بخند
به خاطر همۀ روزهای بعد از این
بخند تا که بخندد همه جهان با تو
به خاطر دل این مردِ تا اَبَد غمگین
به حال خود بگذار ای همیشه خوب! مرا-
که هیچ قرص مُسَکِن نمیدهد تسکین
بخند عشقِ من! اصلاً به خاطر من نه ...
برای باورِ رؤیای عاشقانِ زمین
تو ای قشنگترین قصّه تا همیشه بمان
بمان که عشق بماند- فقط برای همین ...
#محمد_سعید_میرزایی