پچپچه:
«باز سَرورِ تمامِ کائنات
لختلخت
توی شهر پرسه میزند...
شنیدهای؟»
از بلندگو:
«دور شو!
کور شو!...»
پچپچه:
«آن شهاب را ببین در آسمان!...»
«توی باغ نیست بینوا!
ایستاده بینِ راه تا ببیندش!...»
در دلش:
«خیرگی مکن!
برو!
جان بهدر نمیبری!...»
محرمانه:
«سرورِ تمامِ کائنات باز
با خجستهگامهایشان
نازیانه از نمای شهر بازدید میکنند؛
بس مبارک است و منّتیست
بر سر تمامِ خلق!
کارهای کرده تا کنون:
دو زبان بریدهایم و
چار چشم کور کردهایم
(فوق محرمانه:
یک شهاب توی گور کردهایم)
هر که را که خوابِ فتنه دیده بود
بازداشت یا ز شهر دور کردهایم
(فوقِ فوقِ محرمانه:
باز توی گور کردهایم)
اینهمه بدونِ ذرهای سروصدا
یا بدونِ کاربستِ زور کردهایم...
[با خودش: هزار آفرین بر این قلم!
متن ازین قشنگتر نمیشود!
سجعسجع قافیهبهقافیه ردیف...
نیک شاعرم!]
و، خلاصه، شهر را
محضِ نازیانهگامِ سرورِ تمامِ کائنات
جفتوجور کردهایم!
هر چه کردهایم
در حقِ تمامِ خلق
عینِ داد بوده و وِداد!
سرورِ تمامِ کائنات زنده باد!»
از بلندگو:
«یک شهاب!
یک شهاب باز ایستاده بینِ راه!
دور شو!
کور شو!...»
پچپچه:
«آن شهاب را...»
«مبین! بخواب!»
کوچۀ کلارا، ۳ شهریور ۱۳۹۸