بانوی سرخ پوش
در را گشود و رو به افق در پیاده رو
لبخند زد
بوی بلند و نازک مویش
آب دهان الگوریتم عریضی را
که توی دوربین تقاطع بود
راه انداخت
پس ناگزیر هنگ عمیقی کرد
و با بنفش ترین جیغ هوشمند
بی اختیار گفت:
بوی... انار سرخ... می آید
بوی ... انار سرخ...
در امتداد خط خیابان
هرچه چراغ بود و به هر رنگی بود
قرمز شد
و رو به عابران و گله ی خودروها
دستور داد: ایـــــــــــــــــــــست.
سیبی انار می گذرد از ما.
بانوی سرخ پوش
پا تند کرد و عقربه¬ی ساعت را
با صدهزار صفر و یک بی حس
در استعاره ی مربع میدان
گویا و گنگ کرد
و رنگ رفتنش
پیچید توی شامه ی شهر
و لاجرم تمام درختان
و تیر های برق
و کوچه های هر دو سمت خیابان را
دنبال خود کشید به آن سو...
سویی که از زمان و عدد بیرون بود
سویی که هر دو سمت خیابان را
از معبر نشان تساوی
رد می کرد
و از گزاره های جبری اشکال هندسی
خط قرینه می گذرانید.
سویی که در خودش جریان داشت
و با کبوتر دل دلتنگش
رمز و نشان صلح وَ آزادی بود
با نوی سرخ پوش، خیابان را
دنبال خود کشید.
آن سوی دور دست افق های دوردست
جایی که آسمان و زمین با هم
همرنگ می شوند و هماغوش
آرام ایستاد و با خود
عکسی گرفت ساده که در آن
پیراهنش زبان تنش را
در خرد و ریز یک سکوت صدادار
گویا کرد
بانوی سرخ پوش
با آنهمه درنگ شتابان،
که در کناره های افق داشت
با آن وضوح مبهمِ آیینه وار خود
از مه گرفته ترین شرقِ شرق ها،
و غربِ غرب ها که نگاهش می کردی
چون آفتاب بالغ ظهرانه
پیدا بود
آری
فکری که ایستاده سفر می کرد
سوی بهارهای فراوانی
توی دهان شهر شکوفا بود
آری زنی به لاله ی پیراهن
با اخم و ناز پشت به دیوار پرده ای
روی نمای کامل زن بودن.
در کوچه ی شلوغ مجازی
تنها بود.
با نوی سرخ پوش...
3/2/99 کرج