ترا مثل مهتاب ها دوست دارم
ترا مثل شبنم "ترا مثل غم
ترا مثل آرامش خواب ها دوست دارم
ترا مثل امیدها در فراسوی نومیدی و مرگ
ترا مثل باران که می بارد و سبزی روشنی می تراود بدشت و کویر
ترا مثل خورشیدها دوست دارم
سرنوشت شعرایی که در دهه پنجاه در قالب نیمایی فعالیت کردند با نوعی بد اقبالی و بدشانسی قرین بود و دو دستگی و فضای غبارآلودی که ناشی از جدالهای بی پایان طرفداران هنر برای هنر به سرکردگی مدعیان شعر حجم و شعر ناب و طرفداران هنر برای مردم به زعامت سعید سلطان پور و خسرو گلسرخی بود مجال را برای نمایان شدن سر از ناسره و نقد جدی و اصولی و امکان عرضه بدون پیش داوری از شاعران بد اقبال آن دوره سلب کرد و پس از آن نوبت به ادبیات انقلاب اسلامی رسید که البته چندان روی خوشی با جریان نیمایی نداشت.متاسفانه مرحوم سیروس مشفقی نیز یکی از این شاعران بود.
تنگ نظری ها و انحصار طلبی هایی که در سالهای بعد مجال عرضه آثار از شاعران دهه پنجاه را سلب کرد خواه ناخواه بسیاری از این شاعران را به پیله هایی راند که آثار خود را بدون نقد و ارزیابی ادامه دهند. به قول رضا براهنی هر چند این امر باعث می شود که شاعر امکان حک و اصلاح آثارش را داشته باشد اما نمی تواند ارزیابی درستی از پیشرفت یا زوال کارش داشته باشد.نسبت ارتباط با مخاطب برای شاعر حکم آب برای ماهی را دارد که بالیدن نگاه و اندیشه و سقف کلام بدون گرفتن جوابهای مثبت از طرف مخاطبین ممکن نیست.
علی ایحال نتیجه قطع ارتباط با مخاطب چنین شعری می شود:
آب را گل بکنید
بگذارید بسوزد این دشت
بگذارید بمیرد این باغ ...
حاصل آب و درخت و باغی که از من نیست
و برای من نیست ..
و بکام من نیست..
بگذارید همان هرزه علف های بیابان باشد
یا لجنهای لجنزار خیابان باشد
آن کبوتر اگر تشنه بمیرد بهتر
پیر مرد ی که بنان خشکیده قانع باشد
چه مصیبت زده انسانیست
هم اگر گرسنه در کنج خیابان بمیرد اولی تر...
ظرافت برقراری ارتباط بی واسطه با مخاطب به شاعر این امکان را می دهد که از حساسیتها و دل مشغولی های مخاطب و سلیقه زیبایی شناسی او آگاهی داشته باشد و بتواند در نگاه و معیارهایش انعطافهایی بدهد تا مقبول پسند مخاطب افتد.بسیار شاعران بودند که با کم توجهی به این ظرایف خواه ناخواه از دایره اقبال خوانندگان جدی شعر حذف شدند چرا که نتوانستند با زبان زمانه همصدا شوند .
شعر هایم ماندند
حرف ها را نزدم
قصه هایم کامل نشدند
روز رفتن آمد
فرصتی نیست خدا حافظ
اسب ها را چه کسی تا سر آبشخور خواهد برد
داس ها زنگ زدند
داس ها را چه کسی ؟؟
دشت ها را
کوهستان ها را
دشت ها را
کوهستان ها را
بار دیگر اما مردی دیگر می آید
مردی از دشتستان "از آبادی آن طرف کوهستان :از دریا از جنگل های وحشی
بار دیگر نعره مردی در میدان
بار دیگر مردی در میدان
شعر سیروس مشفقی زبانی ساده و روان و روایی دارد با تاثیرهایی از زبان ساده و امروزی فروغ فرخزاد .البته بدلیل سادگی و صمیمیت شاعر تلاشی بر ای مبهم و پیچیده نمایی و نشان دادن اطلاعات خود نمی کند اما با نهایت ایجاز و سلامت مقصود خود را روشن می کند:
من بی تو می میرم
بی تو نمی مانم
پاییز آمد
پاییز برگشت
گل های باغ اطلسی در باد ویران شد
ویرانه های ساحلی را آب با خود برد
ای آنکه با گمنامی پاییز و تابستان گذشتی
ای آنکه رفتی بر نگشتی "برنگشتی
برگرد برگرد
من بی تو می می میرم
بی تو نمی مانم
به قول استاد شفیعی کدکنی حتما لازم نیست که برای مطرح شدن در ادبیات سبک و زبان مخصوص به خود داشته باشیم
و صاحب سبک شدن هنر خاصی نمی خواهد جز انحراف عامدانه از نرم کلام و در ساده ترین نحو تکرار برخی اصطلاحات و ایجاد فضایی متفاوت.
اما مهمترین مسئله اقبال عام یافتن است که در این ایام عسرت چندان آسان نمی نماید.لذا همین اهتمام در ساده نویسی و همه فهم نویسی تلاشیست برای جلب مخاطبان .
مخاطبان کم حوصله ای که فرصت وقت گذاشتن بر متون غامض را به صرف کشف زیباییها نهفته درآن ندارند.
یک شب از آن شب های پائیزی
وقتی نمی بارید و می با رید
یک سایه با من در فرا سوی شب و باران ٬
تا انتهای سایه ها آمد
من گفتم و او گفت
او گفت و من گفتم
گفتیم و ناگفتیم و نا گفتیم و گفتیم
تا عاقبت در نهان خویش را سفتیم
**************
در آخرین ساعات آنشب
وقتی که می رفتیم و می رفت
از عمق تاریکی و باران
فریاد زد : های
ای گمشده در خاطرات سرزمین خویش
یاد شما در خاطر یارا نتان همواره زنده است
دیگر ندانستم چه میگفت آن غریب آشنا در هوهوی باران
در مجموع شعر مرحوم مشفقی زبان سالم و پیراسته ای دارد که آرایه های فنی و تصویرسازی هایش در سایه احساس صمیمی و صادقانه تصنعی نمی نماید و نمونه یک شعر بی نقص و معیار نیماییست.هرچند مرحوم مشفقی بدلیل شرایط خاصی که البته بیشتر شاعران غیر حکومتی درگیر با آنند نتوانست انچنان که باید جایی در خور در حافظه مخاطبان جدی شعر بیابد ولی این مسئله چیزی از ارزش شعرهای او کم نمی کند.