در انتهای کوچهی بنبست خستگی
در پشت انسداد گذرناپذیر یأس
آن سوی تیرگی کدورت
آن سوی درب بستهی محنت
بگشوده است پنجرهای سوی روشنی
بر ما، من و تو، نغمهسرایان دوستی
بر شاعران شیفتهی مهر و همدلی
بر رهروان راه رفاقت.
آن پنجره که روبهروی شهر آرزوست
با کوچههای روشن رؤیا
با خانههای راحت و پروسعت امید
بر هیچکس به جز من و تو، ای نهفتهبین!
مشهود نیست
بر هیچکس به جز من و تو، ای نظربلند!
مکشوف نیست
آن پنجره که با افق عشق روبهروست
پیوندبخش ما به افقهای زندگیست
بر هیچکس به غیر من و تو گشوده نیست.
زان پنجره نظر به افقهای دور کن
زانجا به سوی شهر سعادت عبور کن
بر شاهبال مرغ تخیل سوار شو
آفاق را به زیر پر و بال خویش گیر
همراه موجها
بگذر ز اوجها
عزم سفر به چشمهی جوشان نور کن
با چشم دل ببین
دنیای بیکرانهی شعر و شعور را
غم را ز دل بران
خود را پر از ترانهی سبز سرور کن.
ما شاعران
بنیانگران برج بلند رفاقتیم
سازندگان شهر وسیع حقیقتیم
کارندگان گلشن سبز مودتیم
ما با سرود خویش
در بر مسیر مهر و وفا باز میکنیم
فردای مهربانی و شادی را
آغاز میکنیم
شعر صمیمیت را آواز میکنیم
با هم به سوی چشمهی خورشید
پرواز میکنیم.
هرگز به انتها نرسیدهست شاعری
تو نیز ای همیشه مرا یار در سفر!
ای در سکوت سرد تحسر سرودخوان!
ای همسرا!
ای همسفر!
در انتهای راه سرودی دگر بخوان
تا در به روی جادهای تازه وا کنی
تا در مسیر آن
خود را ز رنج و محنت تنهایی
با بانگ گرم مهر و مودت رها کنی.
سلامی سرشار از مهر و ارادت
و پوزش برای تأخیر در پاسخ و ابراز سپاس
همینطور است که نوشتید.
در این پاییز غمانگیز که یأس و افسردگی از در و دیوارش میبارد، شاعران میبایست از زیبایی مهر و امید، و از روشنایی آرزوی بهروزی بسرایند، و پاسداران این نهالهای برومند باشند، حتا اگر خود از موهبت خجستگی و میمنت آنها بهرهی چندانی ندارند یا حتا هیچ بهرهای ندارند. زیرا همین سرایشهاست که هم به آنها و هم به خوانندگان سرودههایشان توان پایداری و تحمل زشتیها و تاریکیها را میدهد و نمیگذارد که مغلوب و منکوب هجوم ترس و یأس شوند.
سلام و عرض ادب. به قول شما شاعران پاسبانان زیبایی و دوستی و مهر هستند و مادام که گلی در شاخه ای می شکفد شاعری خو اهد بود که از زیبایی بسراید