جا برای ایستادن تنگ
دیدرس از بس شلوغی ,تار
می کشاند گامهایت را در این محدوده مجبور
سیل بی آرامش میدان شهر صور!.
-آن کهن ویرانه معمور-
غرفه های سوقها هم شکل
دیگ آز کاسبان جوشان
این طرف دیوانه ای برچوب
عین تکتازی به روی اسب
هم شتابش خنده طفلان
ریسمان این هیاهو را
تق تق چوب زمختی می برد ناگاه
طیلسان پوشی پریشان مو
همچو انسان نئاندرتال وحشی خو
وا کند غار دهانش را:
آی مردم می شناسیدم
من یسوعا هفتمین فرزند حزقیلم
هفتمین اسباط اسرائیل
-یعنی آن حزقیل مال اندوز
ربح سی در صد؟
پچ پچی افتد میان عابران گویا
...ما کرامت را بر این امت عطا کردیم
هر گره از کار دنیا را و عقبی را
با سرانگشت نبوغ خویش وا کردیم
معرکه گیری بر آشفته بساطش زیر لب غرید
لعنت محض یهوه خرمگس ها را!
آی مردم بشنوید از سبط اسرائیل
آخرین فرمول اکسیر هدایت را
کاهلان قطعا عذابی آتشین دارند
چون بدست خود برای خود
دارهای آز می کارند!.
آی مردم......
بس کن ای غافل
پیرمردی با قدی خم پاسخش را داد
سبط اسرائیل گورستانت آبادان!
شش جوان من در اوهام برادر هات پرپر شد
از من غمگین چه می خواهی که سرتاپای نفرینم
هیچ اکسیری نخواهد داد تسکینم
سیل بی آرامش میدان شهر صور
-آن کهن ویرانه معمور-
برد با خود پیرمرد ناشکیبا را
همچنین با خود یسوعا را!
۷ اسفند ۹۹