حس میکنم در ابر باران نیست
این شاخه تلفیقی است از اندوه از آتش
خاکستری جامانده در پس کوچه های باد
در دستهای یاد
تقبیح تاریکی است شمعی در هنوز میز
روح بهار از گوشه های تخت حلق آویز
ما در مدارای جهانی خالی از اقبال
با کفشهای بیتفاوت راه میرفتیم
تا صبح یک دلواپسی در بستر تقدیر
باکوله ی تکفیر
بداهه