حکایت /احمد شاملو
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده ی کنایت رفت
مجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت
جاده / منوچهر آتشی
جاده گفتی یعنی رفتن ؟
جاده یعنی تکرار همین واژه ؟
دریغ
دوست دانایم دانا باش
که حقیقت بس غمناکتر است
جاده رفتن نیست
که تو بتوانی با آسانی
چند کمند
سوی آفاقی چند
از پی صید ابعاد زمان اندازی
که به دام آری آهوهای می روم و خواهم رفت و خوا....
که به بند آری آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نیست
جاده مصدر نیست
جاده تکرار یک صیغه ی غربت بار است
جاده یک صیغه که تکرارش
گردبادی است که با خود خواهد برد
که برد
هر چه برگ و بر باغ دل تو
هر چه بال و پر پروانه ی پندار مرا
جاده رفتن نیست
جاده طومار و نواری نه و جوباری
جاده یعنی رفت
رفت
رفت
همین
از ستاره ها / میمنت میر صادقی
یک شب از ستاره ها مرا صدا زدی
یک شب از ستاره ها،به نامی آشنا،مرا صدا زدی
شب پر از ستاره بود
شب پر از ستاره های بی شماره بود
از ستاره ها مرا صدا زدی
من جواب دادم آن صدای دوردست را،
من جواب دادم آن صدای پرطنینِ بی شکست را،
از جهان ِروشنِ ستاره ها تو آمدی
دستهایم از نوازش تو پرستاره شد
گونه هام شعله زد،
سینه ام پر از شراره شد.
گویی آسمان مرا به سوی خود کشید
یا که در من آسمان پرستاره ای دمید.
. . .
ناگهان
کوه و دشت و آسمان
هم صدا شدند،
یک صدا من و تو را صدا زدند.
از طنین دلکش ترانه شان،ستاره می شکفت
از هوا ستاره می چکید،
بر زمین ستاره می نشست،
دشت های بی کرانه از ستاره موج می زدند،
کوه های سرکشیده،بر فراز قله هایشان
تاجی از ستاره می زدند.
دست های پرستاره ای از آسمان
به سوی ما دراز می شدند:
دست های پرستاره ای از آسمان
دست های روشن و ستاره بار کهکشان...
. . .