افسانه نیما در واقع خاری بوده که در چشمهای علیل فرو می رفته است و این به زعم من بدان معناست که شعر فارسی با چاب «افسانه» در وجوه مختلف پذیرای دگرگونی است:[ از جمله]:
▪️ میخواهد چیزهای تازهای را در لفظ و معنا کشف کند
▪️به موسیقی گفتار و به انتظام طبیعی کلام تمایل آشکاری نشان دهد
▪️به اصل تفکیک ناپذیری اجزا، بندها و روابط طبیعی آن و به تشکلی خودانگیخته توجه دارد و نیاز به فرم را احساس می کند.
▪️ خیال انگیزی را در معنایی معاصر و در پیوند با شرایط دنیای جدید پذیراست
▪️خلوت فردی را در میان جمع و در جهان امروز دست و پا میکند
▪️واژگان و عناصری را احضار می کند که پیش از این اجازه ورود به شعر را نیافته اند و به تجربه شخصی بیش از استاد مآبی اهمیت می دهد.
▪️ به الگوهای پیشین بی اعتناست به صنعتگری در کلام پشت می کند.
با این همه افسانه با ساز و کارهای نهفته و با ظرفیت های بالقوه خود فقط وعدهی اصلاحات می دهد بدین معنا که پدیده های نو و نادر در شعر ،در آینده ای دور یا نزدیک از زیر شنل« افسانه» سر بر خواهند کرد.
افزون بر شکل و وزن افسانه نیما با عناصر و تصویرسازی گاه غیرمتعارف و البته با کمی طول و تفصیل حیرت و درنگ ای حدوداً فلسفی شنیدن هنری را در این شعر از خود نشان می دهد تا اجزاء پراکنده تصاویر افسانه در کنار هم چیده شود و صورت عزلی او معشوق به درستی پدیدار گردد این تلاش غیر صنعتگرانه به جایی میرسد که استحاله برخی تصاویر افسانه بر مسیری شبه سوررئالیستی صورت می گیرد.اکثر تصاویر نوپدید در چارچوب قالب افسانه و کمرنگ می شود بلکه عجالتاً مخفی و ناپیدا می ماند تا روزی از جایی در شعر نیما سر بر کند غریبه سازیهای نحوی-- تصویری نیما در شعر از ضربهی قواعد آثار کهن در امان نمیماند این منظومه کم و بیش فاقد لحنی ادیبانه است وبه ریتمی طبیعی مهر می ورزد و دریچه ها را به جانب شعر گفتاری (نه حرفی) می گشاید.
دیالوگ در زندگی روزمره از طبیعت خاص خود تبعیت می کند اما در شعر مقوله ای مخصوص به خود نیست بلکه در پیوند با ساختار کلی حصر قابل تبیین است در افسانه دیالوگ ها نمی توانند از نوعی مبالغه که خواص شعر سنتی است در امان باشند اما نکته جالب اینکه وقتی افسانه (معشوق) در خطاب به عاشق سرگذشتی را به یاد می آورد دیالوگ راه را بر شیوه گفتاری داستان در داستان می گشاید:
به نقل از: «گزارههای منفرد»