جهان، مخاطب، هنرمند و اثر، محورهای چهارگانهای هستند که ام.اچ ابرامز در کتاب « آینه و چراغ 1953 » مطرح کرده؛ و آنها را به عنوان مراحل نقد ادبی تشخیص داده است. ( ن.ک: لامارک، پیتر. 1396 . ص 94 ) مرحلهای نخست، یعنی توجه به جهانی که اثر هنری آن را بازتاب میدهد، دربردارندهی نظریهی تقلید است، که نمایندگان شاخص آن، افلاطون و شاگرد بلافصلش ارسطو بودهاند. این نظریه تأثیر و نفوذی فراوان و البته دیرمان بر ادبیات و هنر داشته است. گستردهگی و دامنهی نظریهی تقلید تا مکتب رئالیسم و حتا نوع سوسیالیستیاَش ادامه داشته است. که البته هنوز هم اینجا و آنجا پیروان و طرفدارانی دارد. توجه داشته باشیم که نظریهی تقلیدی که به جهان بیرونی نظر داشته، همواره محور مخاطب را نیز در نظر داشته است. به عبارتی میتوان گفت که رئالیسم به میزان قابل اعتنایی واجد اهداف اجتماعی، تعلیمی و تربیتی بوده است. این موردی است که از همان ابتدا یعنی از افلاطون و ارسطو تا رئالیسم متأخر قابل مشاهده است.
تقلید افلاطونی را و نسبت آن با جهان مُثُل در مقالهی قبلی بررسی کردهام که در شمارهی شانزدهم جنزار منتشر شد.
با اینحال تقلید به نزد ارسطو با آنچه در نظر افلاطون بوده، تفاوت مأهوی دارد. از اینروست که مارک ژیمنز اعتقاد دارد که تقلید ارسطویی را محاکات نام بگذاریم تا تفاوت و تباین آن با نظرورزی شعری افلاطون مشخص شود. افلاطون منشاء تقلید را در جهان معقول و در ایدههای مثالی میداند، و در نتیجه آنرا بهمنزلهی کذب، مذموم میشمارد. این درحالی است که ارسطو جهان محسوس و واقعی را منشاء تقلید میداند. به نزد ارسطو تقلید از جهان محسوس، دنیای واقعی را از آن چیزی که هست ارتقا میبخشد. افزون بر این ارسطو برای شعر دو سرچشمهی طبیعی قائل است: تقلید و لذت. و تأکید میکند که این دو در نهاد و طبیعت انسان وجود دارند.
از آن مهمتر محاکات ارسطویی متوجهی رفتارهای آدمیان است. او در بند دوم فن شعر چنین نوشته:
« بر اساس این واقعیت که تقلید کنندگان از رفتارهای انسان تقلید میکنند... » ( ارسطو. 1397. ص 37 )، بهوضوع تمایز منشاهای متفاوت تقلید افلاطونی را با محاکات ارسطویی مشخص میشود. اما رفتارهای انسان با یکدیگر تفاوت دارد. ارسطو تمایز کنشها را به منشهای اخلاقی نیک و بد نسبت میدهد. به این سبب ما با انواع تقلید و در نتیجه با ژانرهای متفاوت ادبی مواجه هستیم. تفاوت تراژدی با کمدی در کنشهای آدمیان ریشه دارد. شخصیتهای تراژدی انسانهایی فرادست هستند؛ در حالی که شخصیتهای کمدی، آدمیانی فرودست. تأکید ارسطو بر رفتار بیرونی انسان در نمایشنامهها این گمان را تقویت کرده که ارسطو دارای نگرهای فرمالیستی بوده در قبال افلاطون که مدافع رویکرد محتواگرایانه بوده است. خانم مَری کلیگز در کتاب « درسنامهی نظریهی ادبی » بیانگر این نظر است که رویکردهای محتواگرایانه و صورتگرایانه از آغاز تأملات فلسفی در بارهی شعر در یونان باستان شکل گرفتهاند و به موازات یکدیگر پیش آمدهاند. « برای ارستو، دیگر پایهگذار تفکر غرب در یونان باستان، فرم ادبیات بیش از محتوای آن اهمیت داشت. »
( کلیگز. 1388 ص 27 )
بیشک ارسطو یکی از فیلسوفان بزرگ تاریخ انسانی است. بسیاری از جمله خانم کلیگز، علم را منبعث از فلسفهی او میدانند. با وجود گزارههای نادرستی که از حیث علمی در نظرات او وجود داشته، این نظر مورد تأیید برخی از صاحبنظران فلسفه میباشد. طبعاَ نظریهی ادبی ارسطو تابع فلسفهی کلی اوست. بسیاری به درستی ارسطو را فیلسوف طبیعت میدانند.
بر خلاف افلاطون که فیلسوف ایدههای مثالی است که در آسمانها سکنا دارند، ارسطو فیلسوف دنیای واقعی و محسوس است. ارسطو بر ثنویت جهان معقول / جهان محسوس و ارجحیت اولی بر دومی که فلسفهی افلاطون بر آن مبتنی است؛ خط بطلان میکشد.
« از دید ارسطو ایدهها در جهان بالا نیستند بلکه در وافعیت [ اینجهانی ] مستقرند. او نیز همچون افلاطون ضرورت دستیابی به امر حقیقی، امر خیر و امر صحیح را میپذیرد، اما معتقد است که ما از طریق واقعیت محسوس بدانها نائل میشویم زیرا انسان میتواند به یاری علم، مباحثه و لوگوس به شناخت برسد. »
( ژیمنز. 1390. ص 207 )
اینها دلایل و سببهایی هستند که تقلید به نزد ارسطو خاستگاهی واقعی داشته باشد. اعتقاد علمی او به طبقهبندی موجودات باعث شده تا نظریهی انواع ادبی و تمایز آنان با هم در فنِ شعر بارز و برجسته باشد.
*
فنِ شعر ارسطو
مهمترین کتابی که از ارسطو در زمینهی شعر به ما رسیده ـ البته ناقص ـ، « بوطیقا » یا فنِ شعر است. فنِ شعری که به ما رسیده، با این سطرها به پایان میرسد:
« به گمانم، در بارة تراژدی و حماسه، انواعشان، اجزایشان، تفاوتهایشان، علل برتریشان دیدگاه منتقدان و پاسخ به نقدهای آنان به اندازه سخن گفتیم.
در بارة ایاموکو و کمدی .... »
( ارسطو. 1397 . ص 171 )
معلوم نیست که آیا او بخش کمدی را نوشته یا نه. برخی به مفقود شدن و یا از بین رفتن ادامهی کتاب نظر دارند. رمان « نام گل سرخ » از امبرتو اکو در بارهی از بین رفتن کتاب است که ماجرای آن در قرون وسطا میگذرد.
چگونه ارسطو ساعیترین و برجستهترین شاگرد افلاطون، مجال یافت که منتقد جدی آراء استاد باشد و در عین حال اهمیت و احترام افلاطون را همواره مد نظر داشته باشد. این از ویژهگیها و خصایص فرهنگ و فلسفهی غرب است که دکتر حسین پاینده در کتاب « نقد ادبی و دموکراسی » به آن پرداخته است:
« نقد ادبی از یونان باستان ( مهد دموکراسی ) برآمد. مجادلههای ارسطو با استاد خود افلاطون میسّر نشد مگر به مدد ذهنیت دموکراتیک اندیشمندان یونانی و غلبهی حالوهوایی دموکراتیک بر حیات اجتماعی یونانیان و روابط ایشان با یکدیگر.
( پاینده. 1385. ص 11 )
استیون هالیول نویسندهی کتاب ارزشمند « پژوهشی در فنّ شعر ارسطو » فصل اول کتاب را با نوشتهای از افلاطون آغاز میکند. افلاطون بعد از آنکه با جدیتِ تمام در نکوهش شعر سخن میگوید، خطاب به شاگردانش چنین میگوید:
« ما به مدافعان شعر، کسانی که خودشان در کار هنرآفرینی نیستند بلکه دوستدار آناند، رخصت میدهیم با زبان نثر در دفاع از شعر سخن بگویند و نشان دهند که شعر نه فقط لذتبخش است، بلکه برای جوامع انسانی و زندگی آدمیان مفید نیز هست. سخنانشان را از سر مهر خواهیم شنید. »
( هالیول. 1388. ص 7 )
با توجه به ملاحظات یاد شده، میتوانیم بگوییم که ابراز نظرات مخالف با افلاطون در کلاسهای درس او رایج بوده و خود افلاطون خواهان و مدافع مباحثهی انتقادی در بارهی شعر و شاعری بوده است. بنابراین همانگونه که هالیول اشاره میکند، فن شعر ارسطو نیز حاصل آکادمی افلاطونی است. موضوع دیگری که باید بر آن تأکید کرد این که با وجود تفاوت دیدگاههای شاگرد با استاد در باب شعر، نظرورزی ارسطو نیز سرشار از دغدغههای اجتماعی، اخلاقی و تربیتی میباشد و از اینرو با نظرات افلاطون مشترک و همراستا است. به اعتقاد ارسطو لذت هنری باعث کاثارسیس [ katharsis ] میشود. کاثارسیس مفهوم مهمی در فن شعر است و تاریخ فلسفه شاهد گفتوگوها و مباحث فراوانی راجع به آن بوده است. در سطرهای بعد من به آن خواهم پرداخت.
ارسطو در قبال افلاطون مدافع شعر است. مهمترین دفاع ارسطو از شعر در بند چهارم کتاب فنّ شعر آمده است:
« به نظر میرسد که شعر دارای دو سرچشمة طبیعی است. تقلید از کودکی در انسان خود مینماید. آنچه بشر را از حیوانات دیگر متمایز میکند این است که بشر مقلدترین موجود جهان است و نخستین انگارههایش را به یاری تقلید کسب میکند. جدای از این دستاورد، همچنین تقلید مایة لذت انسان است. شاهد بر این مدعا تجارب عملی ماست: آنچه پیش روی ما رخ میدهد و خاطرمان را میرنجاند، مثلاً تماشای صورت حیوانات پست یا مردار، وقتی در چارچوبی زیبا تصویر شود لذتبخش خواهد بود. این لذت حاصل از دانشاندوزی نهتنها موجب خرسندی فلاسفه است، بلکه برای مردم عادی نیز التذاذ به ارمغان میآورد. » ( ارسطو. 1397. ص 45 )
این بخش از فنِ شعر واجد نکاتی مهم است. تقلید نهتنها ناحقیقت و کذب نیست، بلکه یکی از طرق یادگیری و دانستن نیز هست. کودک انسانی از طریق بازی و تقلید است که میآموزد. مورد مهم دیگری که این مطالب این بخش به ذهن متبادر میکند، لذتی است که ما از فرمهای زیبا که محتواهای زشت را بازنمایی میکنند، نصیب میبریم. با همهی بحث و جدلهایی که این موضوع دامن زده است؛ این ایدهای است که دوگانهی دیونیزوسی / آپولونی در فلسفهی نیچه را به یاد میآورد. با همهی عنادها و جدالهایی که نیچه با فیلسوفان یونانی از جمله سقراط، افلاطون و ارسطو دارد، ما گزارهی نیچهای « جهان تنها در شکل هنری قابل تحمل است » را از زبان ارسطو میشنویم. با اینهمه مناقشه بر سر این که فرم زیبا تا چه حد میتواند جهان و زندگی را برای ما قابل تحمل کند، باقی است. مثلاً کاری که نازیها در مورد جنگ و خشونت کردند، یعنی جنگ را زیباشناسانه کردند و کاری که رسانههای بورژوازی در این مورد انجام میدهند. لازم است در این باره اندیشه کنیم. من در نوشتههای آتی این موضوع را مد نظر خواهم داشت.
در اینجا ضرورت دارد وجه تکنیکال و صورتگرایانه را در فن شعر ارسطو بیشتر مورد تأمل قرار دهیم. امری که بر طبیعتگرایی و نگرشِ علمی و جزئینگرانهی وی مبتنی است. از جمله فیلسوفانی که این ویژهگی را بررسی کرده و بر آن تأکید کرده است، ویلهم دیلتای است. او کتاب ارسطو را « فن شعر به عنوان نظریة صورتها و فن » دانسته است:
« فن شعری که ارسطو بنا کرد، که در زمانهای بعد تا قرن هجدهم به کار رفت و غنیتر شد، نظریهای بود در مورد صورتها و فنی بود بنا شده بر آنها.
ارسطو همواره روش تعمیم را به کار میبرد که صورتها را از امور واقع جزئی استنتاج میکند و آنها را همرتبه میگرداند و نیز روش تحلیل را به کار میبرد که نشان میدهد صورتها چگونه از واحدها ترکیب شدهاند. روش ارسطو فراهم کنندة توصیف است نه تبیین. »
( دیلتای. 1394 . ص 75 )
دیلتای اضافه میکند که ارسطو تعلیم و روش سوفسطاییان را به کار بسته است و با توجه به نگرش عینیتگرایی آنان، بوطیقا و قاعدهبندی شعر را مدون کرده است. امری که بعد از دیلتای در فرمالیسم روسی که خواهان تدوین قاعدههای عام برای ادبیت بودند، به تکامل رسید.
من در نوشتارهای بعدی انتقادات وارد بر فن شعر ارسطو را بررسی خواهم کرد. به زعم دیلتای « فن شعر مرده است. ». دیلنای این مورد را با شکلگیری زیباشناسی جدید و آثار ادبی دوران نو مربوط میداند و استدلال میکند که نظریهی ارسطو دیگر قادر نیست ادبیات مدرن را توصیف و تشریح کند. ( ن.ک: دیلتای. 1394. ص 83 )
گفته شد که ارسطو فارغ از دغدغههای تربیتی و تعلیمی شعر نبوده است. لذت هنری به نزد او همراه با تصفیه والایش و تهذیب روحی بوده است. ارسطو در بند ششمِ فن شعر به کاثارسیس اشاره میکند:
« تراژدی شفقت و ترس را با کنشهای درون انسان برمیانگیزد و به کاثارسیس یا تزکیة تماموکمال این احساساتِ رنجآور مبادرت میورزد. » ( ارسطو. 1397. ص 55 )
توجه کنیم کاثارسیس تنها ناشی از مشاهدهی تراژدی است و تماشای کمدی موجب تزکیهی تماموکمالِ احساسات شفقت و ترس نمیشود
بخش ششم کتاب « پژوهشی درباره فن شعر ارسطو » نوشتهی استیون هالیول به تراژدی و عواطف اختصاص دارد. با اینحال او در فصل دوم کتاباَش انواع لذت را که ارسطو به آن اشاره کرده را شرح میدهد و کاثارسیس را در گروه نخست جای میدهد و مینویسد:
« ( یکم ) فصل 4، لذت طبیعی قابل حصول از آثار محاکاتی ( mimemata میمِماتا ) حتی هنگامی که این آثار بازنمایندهی چیزهایی، مانند اجساد باشند که ذاتاً ناخوشایندند، غایت این لذت آن است که تجربه موجب فهمیدن و دانستن شود. در ادامه خواهم گفت که ما باید لذتی را که در فصل بیست و چهارم از « امر حیرتانگیز » به دست میآید در این دسته قرار دهیم. لذتی که خود، بنا بر فصل نهم ارتباطی تنگاتنگ با ترس و شفقتی دارد که شعر تراژیک برمیانگیزد. »
( هالیول. 1394. ص 67 )
آیا لذت ناشی از تراژدی همان هراسِ مطلوبی نیست که قرنها بعد جوزف اودیسون بیان کرد و پس از او کانت در جزء دوم « نقد قوهی حُکم » آنرا به عنوان « امر والا » مورد بررسی، کاوش و تبیین قرار داد؟
با وجود همهی ایرادهایی که زیباشناسی جدید و نظریههای ادبی معاصر بر فن شعر وارد کردهاند، بصیرتها و ژرفنگریهای ارسطو در نظرورزیهای ادبی و هنریاَش مایهی شگفتی است. این موضوع که ارسطو زیبایی را بیرون از حوزهی امر خیر قرار داده، ـ طبق پژوهش فردریک کاپلستون در جلد اول تاریخ فلسفه ـ از زمرهی این موارد است:
« ( ب ) اما او در مابعدالطبیعه صریحاً بیان میکند که « خیر و زیبا متفاوتند ( زیرا خیر رفتار را به عنوان موضوع خود در بر دارد و حال آنکه زیبا در اشیاءِ بی حرکت نیز یافت میشود. ) » این عبارت ظاهرا بین زیبا و اخلاقی لااقل فرق میگذارد، و میتوان آن را متضّمن این امر دانست که زیبا از این حیث که زیباست صرفاً متعلق میل نیست. این امر نظریة تأمُل و تفکّر زیباشناختی و نظریة خصلت بیغرضانة چنین تأمل و تفکری را ـ آن گونه که مثلاً کانت و شوپنهاور بیان کردهاند ـ روا و قابل قبول میشمارد. »
( کاپلستون. تاریخ فلسفه. جلد اول. 1388. ص 411 )
با اینهمه برای ارسطو امکان نداشت که به خودمختاری هنر بیاندیشد؛ چرا که سیستم دانایی دوران او چنین مجوزی را به او نمیداد. به گفتهی میشل فوکو آنچه ما میتوانیم بپرسیم یا مطرح کنیم، چیزهایی هستند که صورتبندی داناییِ زمان ما مجاز میشمارند. مارک ژیمنز نیز در این باره مینویسد: « آیا ارسطو در موقعیتی بود که به خودمختاری هنر بیاندیشد؟ قطعاً خیر. خواهیم دید که از دید او هنر چگونه به انحای مختلف به ساختار سیاسی وابسته است. البته نوع این وابستگی کاملاً با آنچه افلاطون در نظر داشت فرق میکرد. »
( ژیمنز. 1390. ص 203 )
منابع و مأخذ:
1 ـ ارسطو: شاعری ( بوطیقا ) / ترجمه: رضا شیرمرز ( از یونانی ) / انتشارات ققنوس / 1397
2 ـ لامارک، پیتر: فلسفة ادبیات / ترجمة میثم محمدامینی / فرهنگ نشر نو / 1396
3 ـ کلیگز، مَری: درسنامهی نظریهی ادبی/ مترجمان: جلال سخنور. الاهه دهنوی. سعید سبزیان.م / نشر اختران / 1388
4 ـ استیون، هالیول: پژوهشی درباره فن شعر ارسطو / ترجمهی مهدی نصراله زاده / انتشارات مینوی خرد / 1388
5 ـ پاینده، حسین: نقد ادبی و دموکراسی / انتشارات نیلوفر / 1385
6 ـ دیلتای، ویلهم: شعر و تجربه / ترجمة منوچهر صانعی درهبیدی / انتشارات ققنوس / 394
7 ـ کاپلستون، فردریک چارلز: تاریخ فلسفه ( جلد یکم ) / مترجم: سید جلال الدین مجتبوی / انتشارات علمی و فرهنگی / 1388
8 ـ ژیمنز، مارک: زیباشناسی چیست؟ / ترجمهی محمدرضا ابوالقاسمی / نشر ماهی / 1390