مرا در سرزمینی آزاد به خاک بسپار
برای من قبری بساز
هر آن جا که می خواهی
در دشتی سربه زیر یا در تپه ای سرفراز
در میان گورهای حقیرانه زمین برایم قبری بساز
نه در سرزمینی که برده اند در آن مردمان
نمی توانم سر بگذارم بر زمین، آسوده
در اطرافم اگر بشنوم
صدای گام های برده ای ترسان
سایه اش بر خاک خاموش من
از گور من
چه بسا تیرگی هراسناکی بسازد
نمی توانم سر بگذارم بر زمین، آسوده
در اطرافم اگر بشنوم
صدای پای دسته های بردگانی که مقصدشان قتلگاه باشد
اگر بشنوم
ناله ی نا امیدی نا آرام مادری
که چون نفرینی در نوایی لرزان بر می خیزد
نمی توانم سر بگذارم بر زمین، آسوده
اگر ببینم تازیانه ای که خون او را در هر زخم ژرف هراسناکی می مکد
اگر ببینم
کودکانش را که از پستان هایش کنده می شوند
چون فاخته هایی لرزان از آشیانه والدینشان
در هول فرو رفته ، بر خود می لرزم
اگر بشنوم
مویه های سگان شکاری که به تصرف در می آورند
طعمه های انسانیشان را
اگر بشنوم تمناهای به بندکشیده ای در بیهودگی
آن گاه که او را به زنجیرهای آزارنده ای از نو می بندند
اگر ببینم دختران جوانی که از بازوی مادرانشان به فروش رفته ، مبادله گشته اند
برای خاطر جادوی جوانیشان
چشمانم شاید با شعله ی سوزناکی بدرخشد
و از شرم سرخ شود گونه ی رنگ پریده ی مرگ من
می خواهم سر بر زمین بگذارم ، دوستان بزرگوارم ،
در جایی که نیروی باد نخوتی نتواند عزیزترین حق هر انسانی را برباید،
خواب من در هر قبری آرام خواهد بود
جایی که نام نگذارد هیچ انسانی برادر خود را : برده
هیچ آرامگاهی نمی خواهم ، پر غرور و سر بلند
که چشم رهگذران را به خویش خیره کند
همه ی تمنای جان حسرت بار من این است
که مرا در سرزمین بردگان به خاک نسپارید
#فرانسس_الن_واتکینز_هارپر
#شعر_آمریکایی_آفریقایی
#شعر_آمریکا
#شعر_انگلیسی
#اسدالله_مظفری
@poemot
#کانال_شعر_ترجمه