.
ای برگهایت از صمیم قلب
در مقدم طوفان آینده-
دستی تکان داده به مهر، آنگاه
افتاده و خاک است پاینده
ای تکدرختِ ِ اختران تا صبح
بر شاخسارانت سراینده
ای هوش سبزت شعلهور در باد
ای مرگ را برگ رباینده
با مرگ -این از زندگی لبریز-
با زندگی -این مرگ زاینده-
با خواهش سبزی که میکاهد
هر لحظه در زردی فزاینده
*
باران ماه از آسمانی سبز
بر دوردستانی ندانسته
بر تکدرختی تا کمر در ابر
بر قله های ناتوانسته
بر آه ِ سبزش در سخن، خاموش
با روشنان شیوا و شایسته
خوابیدهای
پاییز میبیند
خواب تو را
آهسته آهسته
قدّت رهاتر بود از بودن
رفتیّ همینت بود بایسته
*
ای زندهی میرا تو خواهی بود
خورشید نامیرای بسیاران
خورشید خونینی که میتابد
بر خیل کفتاران و مرداران
تنها تویی تابنده از روزن
بر عُلّّ و زنجیر ِ گرفتاران
خون تو را فریاد میخوانند
زنجیریان ِ ناپدیداران
ای سبز ای سبزینهی فرجام
ای سرختر از خون بیداران
این شعر عاشورایی، را سالها پیش، پس از مرگ دوستم، مهدی سهرابی سرودم. مهدی سهرابی، فقط مهدی سهرابی بود و بس. واقعا مال این دنیا نبود. راحت شد که رفت. ماههای آخر، میدانست که رفتنی است. یقین هولناکش به این که به زودی دیگر نیست، خنکای شگفتی به جانش بخشیده بود.
یادت به خیر مهدی عزیزم!
#شعر
#شعر_فارسی
#شعر_معاصر
#شعر_معاصر
#شعر_نئوکلاسیک
#قطعه
#قطعه_فارسی
#تکدرخت
#مرگ
#مرثیه
#زهیر_توکلی