مرد، نشسته در انزوای غم انگیز
ایوان ،
مرداب تیره ایست که می لرزد
کودک آتشگردان را
می چرخاند
خرده شراری که از مدار
سر بر می تابد
از پس چندی که می گراید بر سرخی
در دل تاریک شب فرو می میرد
در سر مرد غمین طنین می ا ندازد
ناله مجروح ناشناسی
که شبی آمیخت با صفیر گلوله
ایوان ، مرداب تیره ایست
که کودک
آتشگردان را
- چرخ زمان را -
می چرخاند
مرد در آن انزوای خرد کننده
خاطره اضطرابهای عتیقش را
مزمزه با چای تلخ می کند انگار
محمد رضا راثی