برخیزم / حمید مصدق
.....
با من اکنون چه نشستنها،خاموشیها
با تو اکنون چه فراموشیها
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم،
خانهاش ویران باد
من اگر ما نشوم تنهایم،
تو اگر ما نشوی خویشتنی
از کجا که من و تو،
شور یکپارچگی را در شهر باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو،
مشت رسوایان را باز نکنیم
من اگر برخیزم تو، اگر برخیزی، همه برمیخیزند
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی،
چه کسی برخیزد
چه کسی با دشمن بستیزد
چه کسی پنجه در پنجه هر دشمن درآویزد
سوسن / منصور اوجی
اتراقگاه ما را جارو کنید!
جارو کنید!
این قلب کیست
اینکه تکهتکه میشود از درد؟
این قلب کیست؟
...
اتراقگاه ما را جارو کنید
آبی بر آن بپاشید
این سوسن است!
جارو کنید!
جارو کنید!
این سوسن است که میخواند.
شبهای اضطراب را
بر درههای برف
زیر هزار خنجر
این سوسن است که میخواند
این سوسن است.
آن سرخ / لا ادری
آن سرخ بر لبانِ تو گلگل شکفت و گفت
اسرارِ روزهای بهاری را
کاین تیرهابرِ خشکِ خزانآلود
از ما نهفته بود.
دیگر چگونه باد
دیگر چگونه باران
یا خود تگرگ و برفِ زمستانِ بیتپش
از ذهن و از ضمیرِ من و تو
این ردّ سرخ را بتواند رُفت؟
کز شوقِ روزهای بهاری
دیگر دلِ من و تو نخواهد خفت.