واکنشها در باب درگذشت هوشنگ ابتهاج تامل بر انگیز است.درویژه برنامه ای که به خاطر سایه در یکی از کانالها ترتیب داده شده ،
مجری به تکرار مضمون امید در شعرهای ابتهاج اشاره میکند و منتقد که از دوستان من است اصرار دارد یادآوری کند که این امید برخاسته از مرام و مسلک سایه بوده است. همینطور است (امروز حتی یادآوری این نکته توضیح واضحات است)، بااینحال، نمیفهمم که اینهمه اصرار برای پررنگ کردن این موضوع از کجا ناشی میشود.
آنیکی شعر سایه را آینهی حرفهایی دانسته که بدبختی ما امروز ناشی از همانهاست. شعرهای سایه را در ذهنم مرور میکنم و میبینم همهاش دعوت به اموری است که اتفاقاً بدبختی امروز ما حاصل بیتوجهی به آنهاست. گیرم یکی دو جا زیادی مثبتاندیشی کرده و کمی هم شعاری از امید و آیندهی نیک و روزِ بهی حرف زده یا یکی دو جا شور برش داشته خیال کرده زندگی فقط یعنی تعهد و وظیفهی اجتماعی؛ اینها به کل ساختمان باشکوه شعرهایش آسیبی نمیرساند.
اصرار دارند غزل سایه را ـــکه از روزگار حافظ به این سو کمتر کسی توانسته بدین پایه در این قالب شعری هنرنمایی کندـــ از آنچه هست برجستهتر کنند تا یادمان برود که سایه شاعرِ یکی از زیباترین نیماییهایی است که بسیاری از ایرانیها تمام یا بخشهایی از آن را ازبرند و زمزمه میکنند: «ارغوان». تازه فقط همین ارغوانش هم نیست. حالا بگذریم که برخی از این منتقدان آوانگارد اصلاً نمیدانند غزل با نیمایی چه تفاوتی دارد. (چند سال پیش، یکی از مجریانِ مثلاً ادیب در بخش فرهنگی بیبیسیفارسی، یک خانم میانسالی بود، با لحنی ساختگی از شعر سایه گفت و تهش درآمد که برایتان غزلی از سایه میخوانم و ارغوان را خواند!)
میخواهم بگویم کمتر کسی است که وقتی شعرهای سایه را میخواند و به واژهی امید میرسد آن را صرفاً مرامی تفسیر میکند. فقط هم امید نیست در شعر او که مکرر است. عدالتخواهی هم هست و وفاداری و استقامت و عشق و هیچکدامشان در شعر او کاربرد و معنایی محدود ندارد.
اصلاً همواره معنی و یعنی و دامنهی تداعی در هر شعر خوبی از دایرهی مرام و نیت شاعرش فراتر میرود و در هر مقطعی از نو یافته و بافته میشود. خیلی از همنسلان من که در سال هشتادوهشت به میرحسین یا کروبی رأی داده بودند، دستکم در مقطعی از عمر خود، امید را ازجمله در شعر سایه متفاوت با قبل و بعدش درک میکردند. نسلهای دیگر هم همواره تلقیهای متفاوت و درعینحال عامتری از شعرهای سایه داشتهاند و همین عاملی شده تا شعرهایش در دهان چندین نسل با مرامها و معرفتهای گونهگون از نو بچرخد و زبانحال میلیونها ایرانی در موقعیتهای مختلف شود.
آخر از این واضحتر حرفی نیست امروز که سایه به جریان سیاسی توده عمیقاً گرایش داشت. اما آیا کار منتقد محدود کردن دامنهی تداعیهای شعر است (آن هم به مرام و گرایش سیاسی شاعر که اتفاقاً صادقانه و از سر فهمی بوده، گیرم امروز از نظر ما فهمی بوده غلط) یا گسترش دادنش؟
از طرفی، این هم امروز مد شده که منتقدان تا دهان اعتراض باز میکنند یک تیپا هم به جریانهای چپ بزنند. شکل گرفتن همین جریانها، بهویژه آن اوایلش تا اواسط دههی سی، با همهی اشتباهات محاسباتی و خطاهای عملیشان بهویژه در شاخههای افراطیای که بعداً از دل همانها بیرون آمدند، در یک نقد منصفانه، یکی از عوامل رشد فکری ما ایرانیها شده است.