به خوان رنگی دنیا اگر چه درویشیم
اگر که دست دهد از تتار هم بیشیم
بر آوریم چو گرگان دمار از امرا
مبین کنون که بدرگاهشان چنان میشیم
هوای رستن از این میله ها کجا گنجد
به ذهن ما که قفس زاد حسرت خویشیم
به هیچ ساحل آرامشی قدم ننهیم
چنین که ملعبه موجهای تشویشیم
زبان ما چو نچرخد به غیر گفتن حق
دچار کینه بیگانه ،رانده از خویشیم
سزای قامت ما نیست رخت آزادی
اگر هر آینه در گیر با کم و بیشیم
پلنگ ما نتواند شکار ماه کند
اگر فقط به سقوط و خطر بیندیشیم