سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نکته / T.me/medicalhumanities

اوایل تعجب می کردم که چطور ممکن است آدمهایی با تحصیلات بالا و کلاس اجتماعی خوب هم تن به ملاقات با حکیم علفی ها می دهند و مشت مشت پول می دهند تا کیسه کیسه علف ناشناخته بگیرند و بعد توی چاه توالت خالی کنند اما باز هم به دیگران توصیه کنند و راضی هم باشند... بعدها اما دانستم که کلید قصه کجاست...

طب نوین سخت است.زبان پیچیده ای دارد.زبانی که فهمیدنش مبتنی بر پیش فهم هایی است که ریشه ای در فرهنگ ما ندارند... طب آکادمیک نمی تواند امیدواری الکی بدهد.با آمار و عدد و رقم سر و کار دارد و مبتنی بر شواهد است... از معجزه خالی است... از ماورا طبیعت... از اجی مجی لاترجی... به طرز بی رحمانه ای با واقعیت سر وکار دارد و راه های میان بر را بلد نیست... هم دوز داروهایش مشخص است و هم عوارض جانبی اش را همه جا نوشته اند...پزشک را خطاپذیر می داند وگاهی اهل قصور...

طب ایرانی یا سنتی یا گیاهی یا هر اسم دیگری که رویش بگذاری اما این شکلی نیست... زبانش قابل فهم است حتی برای کم بنیه ترین افراد... شبیه تخیلات وتصورات آدمهاست... سخت نیست! ... با هر بنیه ای می شود به سراغ آموختنش رفت... اهل رویا و حماسه و معجزه است... با یک قاشق جوشانده ی نامعلوم به جنگ سرطانی می رود که تمام بدن را گرفته... و البته بعد از شکست در درمان پای مصلحت را باز می کند... نه خطا می کند و نه می داند که قصور چیست... در صورت لزوم همه چیز به غیب و مصلحت و ندانم متصل می شود و تمام... نه عوارض جانبی اش را جایی نوشته اند و نه دوز مصرفی را... اما از بیماری قصه ای قابل فهم می سازد... از ضعف... از مرگ... و این قدرت لایزال و همه چیز دانی اش عجیب به دل مخاطب می نشیند...


شریعتی برای جامعه ی زخمی شده از مدرنیزاسیون آمرانه و تجدد به فرموده حکم همان طب سنتی را داشت... جامعه ای که معناهای پیشینی و قیم و آسمانش را گم کرده بود اما از زمینی شدن می ترسید... از بی معنایی هراسان بود اما دیگر معناهای پیشینی هم اقناعش نمی کرد... شریعتی اما با کراوات و سوربن و سیگار آمد... با لحن خوش و طاسی فاضلانه ای که خردمندی اش را هیچ تردیدی در دل مخاطب نمی انداخت... همان حرف ها و معناهای پیشینی را در قالبی تازه و امروزین ریخت و مخاطب ترسخورده اش را تسکینی از جنس اختلاط کهنه و نو داد... حالا دیگر آدم شهری کمی درسخوانده می توانست باور کند که با اینکه امل نیست اما هنوز آسمانی دارد و معنا و ماموریتی... می توانست بپذیرد که بی تلاش و بی کتاب و مشقت می شود خردمند شد و دغدغه داشت... می شود از مرگ سرودی برای زندگانی بافت... می شود شهرنشین روستایی و روستانشین شهری بود... شریعتی زندگی ترسناک در آغوش زمین و پرسش و تردید را به خواب آسمان و اجابت و یقین بدل کرد... خوابی که شیفتگانش هنوز هم غار شیرین بی اضطرابش را رها نکرده اند... و سکه های هزاره های پیشین را پاسبانی می کنند...


بیست و نهم خرداد سالروز درگذشت اوست.همین است که یادش کردم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد