یادش بخیرآن روزها دیوارها کوتاه بود
درشهرماهمسایه ازهمسایه اش آگاه بود
هرمشکلی سر می رسید از ابتدا تا انتها
باهمدلیها بی گمان درحلّ ِآن صدراه بود
یادش بخیرآن دوره ها شبهای تابستانمان
بر پشت بام ِ خانه ها همراز ِ دلها ماه بود
مادر،وزیری خبره بودآن روزها درقصر دل
در ذِهنمان ازکودکی آنجا پدریک شاه بود
هرگزندیدم بےجِهَت،ابراَززمین پنهان شود
اصلاً مرام ِ آسمان بیگانه با خودخواه بود
باران به روی پنجره دست نوازش میکشید
دَردَشتها آن سالها،کی جای گُلها کاه بود؟
اصلا نمیدانم چرا احساسها دزدیده شد؟
شایـد نبـاید از ازل دیوارمان کوتاه بود !
#شیدا_التیام✍
#خوانش_بانونرگس