دو بیت پایانی شعر درخشانِ «آن عاشقان شرزۀ» شفیعیکدکنی، دستکم، محل تلاقی سه شعر مهم است: دو «ستَروَن» و یک «زایندگی»، آن دو تا از اخوانثالث (م. امید) و ابتهاج (ه.ا. سایه) و آن یکی از کسرایی.
فضل «سترونِ» اخوان بر «سترون» سایه، صرفاً، در تقدم تاریخی آن است. اخوان در این شعر، که مثل روایتی دیگر و ابتداییتر از «کتیبه»اش میماند، از ابر سیاه سترونی میگوید که «بارانی» بهنظر میرسد «ولی هرگز نمیبارد». نگاه یأسآلود در این شعر همان است که در بسیاری دیگر از آثارِ امید میتوان جُست. ممکن است عدهای سروده شدن این شعر را در آن تاریخ (دی ۱۳۳۱) با توجه به وقایع سال بعد از آن (مرداد ۱۳۳۲) پیشگویانه تلقی کنند؛ اما واقع این است که، نه، ابر بارانی شیلنگش را هم میگرفت سمت اخوان و سرتاپا خیسش میکرد او باز میگفت «ولی هرگز نمیبارد». پس عجالتاً اگر این شعر را به آنگونه چیزها ربط ندهیم سنگینتریم. از یادآوری این نکته هم ابایی ندارم که، اگر کسی مثل شخصیت «گِلام» در مجموعۀ کارتونی ماجراهای گالیور (محصول ۱۹۶۸) مدام بگوید «ما موفق نمیشویم»، هنر نکرده است (این حکم، بیشتر از هر کسی، شامل حال خودم میشود، پس به خودتان و عزیزانتان نگیرید).
«سترونِ» سایه از تبری میگوید که دستهایی آن را در باغ جای گل نشاندهاند و دیگر از این باغِ بیدرختِ سترون امیدِ وصالِ بهاری نمیرود. این شعر از چند بُعد مهم و تاریخی است: یکی از این نظر که سایه شاعری است ستایشگرِ امید و بهندرت به خودش اجازه داده شعری بسازد و چاپ کند که روایتگر نومیدی باشد و این شعر یکی از آن نادرشعرهاست؛ از سوی دیگر، میدانیم که آدمیزاده ستایشگر چیزی میشود که نداردش و، از این نظر، باید بگوییم این شعر سایه جزو صادقانهترین شعرهای اوست؛ دیگر اینکه این شعر برآمده از شعلههای بهخاکسترنشستۀ آزادیخواهان و سیطرۀ سکوتِ بعد از کودتای ۳۲ است و، بر همین اساس، همچنان شعری است که به بستر اجتماعی زندگی شاعر متعهد است.
«زایندگی» کسرایی هم جزو تکبیتهای بسیار درخشان معاصر و حتی کل ادب فارسی است. او در این شعر از دستهایی میگوید که هر شب ستارهای از آسمان فرومیکشند اما آسمان همچنان غرق ستارههاست (اشاره به اعدام مرتضی کیوان؟). کسرایی بهمراتب بیشتر و روتر از سایه ستایشگر امید بوده، اما آنچه به این تکبیت او در میان بسیاری از دیگر آثارش تشخص میبخشد عاطفۀ سرشاری است که به آسمان نسبت داده شده: آسمان غمزده است و غم و اشک به هم راه دارند؛ اشک و ستاره طرفین تشبیه از قدیماند؛ ستارهها را دستهایی فرومیکشند اما از بسیاریِ ستارهها چیزی کم نمیشود. همین است که این ستاره، این اشک، این غم افسرده نیست: زنده است و معترض است و مبارز.
برگردیم به آن دو بیت محمدرضا شفیعیکدکنی:
میگفتی، ای عزیز، «سترون شدهست خاک.»
اینک ببین برابرِ چشمِ تو چیستند:
هر صبح و شب به غارتِ طوفان روند و باز
باز آخرین شقایقِ این باغ نیستند.مقصود شفیعی از «عزیز»ی که میگوید «سترون شدهست خاک» کیست؟ خودش نیست، چون در گزینهای که از شعرهایش فراهم آورده و در مروارید منتشر کرده (ص ۱۰۷) «ای عزیز» را بیرون از گیومه گذاشته (البته ممکن است، از سر تواضع، نخواسته باشد خود را از زبان دیگری «عزیز» خطاب کند). پس این عزیز کدام است؟ با توجه به عنوان و فضای «سترون»های اخوان و سایه بیربط به این دو نمیتواند باشد، بهویژه که شفیعیکدکنی با شعر هر دو آمُخته بوده: از شعرهای سایه گزینه فراهم ساخته و برای اخوان حالات و مقامات پرداخته.
سترونِ اخوان «ابر» است و سترونِ سایه «باغ». هیچیک «خاک» نگفته؛ اما خویشیِ «باغ» با «خاک» در علمالانساب نزدیکتر است از پیوند «ابر» و «خاک» و، بنابراین، میتوان «عزیز» را خطاب به سایه دانست؛ از سوی دیگر، شعر اخوانِ مشهدی در ذهن شفیعیِ کدکنی آنقدر زنده بوده که بعید مینماید در آن لحظه فقط درصدد پاسخگویی به سایه برآمده باشد؛ پس عجالتاً آن «عزیز» را بگیرید سایه، و اخوان نیز هم (اگر بگویید «بهتر نیست از خود شاعر بپرسیم؟» میگویم بپرسید، اما حرف شفیعی در این مورد بهویژه بعد از گذشتِ اینهمه سال از تاریخ سرودن «آن عاشقان شرزه»، اگر تأیید همین یافتهها نباشد، باز از اعتبار آنها نمیکاهد).
تأثیر نحو و لحن تکبیتِ کسرایی در بیت آخر غزل شفیعی هم که بینیاز از توضیح است.
به این ترتیب، دو سترون در یک غزل پُرشور به زایندگی رسیدهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن شعرها:
«سترون» از مهدی اخوانثالث (امید)«سترون» از هوشنگ ابتهاج (سایه)«زایندگی» از سیاوش کسرایی
«آن عاشقان شرزه» از محمدرضا شفیعیکدکنی
t.me/mohsensalahirad