شروین حاجیپور، با ساختن قطعۀ «برای»، سرودی ماندگار به دفتر سرودهای اعتراضی فارسیزبانان اضافه کرد: سرودی ساده، درویشانه و پاک؛ پاک چون هزارخوانی سحری.
قطعهای تماماً آیکونیک: شأن متن، نوع اجرا، شیوۀ ضبط و طرز انتشار آن آینۀ بیزنگار تمامنمایی است از زندگی نسلهایی از ایرانیان که نتبهنت و لغتبهلغت آن را زیسته و گریستهاند. جوان غیرمرکزنشینی که در سال اصلاحات، ۱۳۷۶، زاده شده، با یک تیشرت سیاه بینقشونگار، بیهیچ گریم و نورپردازی و صحنهآرایی، در اتاقخوابش در یک آپارتمان معمولی مینشیند، با رشته کردن توییتهایی یک خطی از حسرتها و آمال ایرانیان ترانهای ردیف میکند و آن را با ملودی سادهای عجین میسازد، با صدای محزونی میخواند، با گوشی تلفنش ضبط میکند و با اینترنتی «که هر لحظه در او بیم فروریختن است»، به صفحۀ اینستاگرامش میفرستد. سرود به طرفهالعینی مشرق را تا مغرب درمینوردد و ورد زبانها میگردد. به این ترتیب، یک سادگی بیحد، از فرط «صمیمیت حزن»، به شکوهی تمامعیار و بینقص بدل میگردد.
ساختمان ترانه ساده است و اسکلتبندی بلاغی آن بر عنصر «تکرار» بنا شده. متن ترانه از گزارههایی تشکیل شده که با کلمۀ «برای» آغاز میشوند:
برای توی کوچه رقصیدن
برای ترسیدن به وقت بوسیدن
برای خواهرم خواهرت خواهرامون
برای تغییر مغزها که پوسیدن
برای شرمندگی برای بیپولی
برای حسرت یک زندگی معمولی...
ساختمان بلاغی ترانۀ «برای» از منظر بلاغی یادآور شعر «از عموهایت» شاملوست که از سر تا ته با گزارههایی بنا شده که با «نه به خاطرِ و به خاطرِ» شروع شدهاند:
نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
به خاطر سایۀ بام کوچکش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ، به خاطر یک قطره روشنتر از چشمهای تو....
«از عموهایت» و «برای» نهفقط در عنصر اصلی برسازندۀ بلاغتشان، «تکرار»، مشترکاند، که در هالههای برسازندۀ معنا و محتوا هم همگراییهایی دارند: مایۀ معصومیت و بیگناهی و قناعت در لایههای معنایی هر دو شعر مکرر شده. راوی شعر شاملو میگوید آنان که به خاک افتادند، آرزوهای بزرگ و دستنیافتنی نداشتند، شادیهای کوچک و زیباییهایی انسانی برایشان کافی میبود. راوی شعر شروین هم «برای حسرت یک زندگی معمولی» است که میخواند. اما تفاوتی بسیار معنادار و فارق در آخر شعر است که متجلی میشود. شاملو شعر را با ستایش شهدای چپ یعنی عموها، و مشخصاً شهید تودهای، مرتضی کیوان، تمام میکند و به این ترتیب به آخرین درِ شعر قفل میزند و آن را میبندد:
به خاطر تو
به خاطر هرچیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را میگویم
از مرتضا سخن میگویم.
این انحصار در ترانۀ شروین وجود ندارد: شعر با کلمۀ بلند «آزادی» پایان میگیرد؛ کلمهای که دقیقاً خلاف «انحصار» است. اینجاست که آواز با تکرار کلمۀ «آزادی» اوج میگیرد، از حزن جدا میشود و به فریاد آزادی، به خود آزادی تبدیل میشود. آزادی نه در انحصار دسته و حزب و مرام خاصی، بلکه برای همه.
شعر شاملو از لحاظ دیگری هم در قیاس با ترانۀ باز شروین، بسته است: شروین شعر را با فعل نمیبندد. شاملو سرانجام فعل «به خاک افتادند» را میآورد و شعر را در قید زمان و شخص میاندازد و آن را میبندد. ترانۀ شروین فعل ندارد، پس شخص و زمان ندارد. یعنی «آزادی» در سطح نحوی شعر هم اجرا شده است.
ترانۀ شروین، هرقدر از ایدۀ انحصارگرایانۀ شعر شاملوی چپ دور میشود، به ایدۀ سپانلوی ملیگرا نزدیک، و اصلاً تحققِ خودِ همان آرزو میگردد. سپانلو در شعر «نام تمام مردگان یحیی است»، که معجون قاتلی از اندوه و امید است، از آوازی جادویی میگوید: آوازی که، سرانجام و لاجرم، پس از بمبارانها و مرگها و مرارتها، از به هم پیوستن دهانهای خاموش سروده میشود و صدای جمعی زیبایی را پدید میآورد:
آنک دهانهای به خاموشی فروبسته به هم پیوست
تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید
مجموعهای در جزء جزئش، جامهایی که به هم میخورد
آواز گنجشک و بلور و برف
آواز کار و زندگی و حرف
آواز گلهایی که در سرما و یخبندان نخواهد مرد
از عاشقان، از حلقۀ پیوند و بینایی
موسیقی احیای زیبایی
موسیقی جشن تولدها
آهنگهای شهربازیها، نمایشها
در تار و پود سازهای سیمی و بادی
شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی
این همسرایان نامشان یحیی است
و آن دهان، خوانندهاش دریاست
با فکر احیای طبیعتها، سفرها، میهمانیها
دم میدهد یحیی
و بچهها همراه او آواز میخوانند...
ترانۀ شروین ما بچهها را، ما خسوخاشاکها را، ما اراذل و اوباش و الواط را، ما ضعیفهها و ناشزهها و عجوزهها را، ما امردان و مخنثان و منحرفان را، ما گدایانِ از گرسنگیِ صبحگاهی برخاسته را، ناگاه، پادشاه کرده است.
@Sayehsaar
@marzockacademy
@afarineshdastan