پس از مستندی که در باره خاطرات پرویز ثابتی در شبکه من و تو پخش شد ، مطالب زیادی عنوان شد که البته جز توجیه و عقده گشایی یا دفاع یکپارچه محتوایی نداشت تنها یک مورد توجه بنده را جلب کرد و آن اظهار نظر دکتر صادق زیبا کلام بود که فرموده بودند دفاعی که از ناحیه روشن فکران از اقدامات پرویز ثابتی و بطور اعم از ساواک می شود از آن لحاظ ترسناک است که تا حدی نشان می دهد که روشن فکران بدلیل جو غالب اقبال به دولت پهلوی ( که دلیل عمده آن ناکارآمدی وحشتناک نظام فعلیست ) و ترس از حملات مخالفین مرعوب شده اند و اشکالات نظام پهلوی را غمض عین می کنند.
درست عین حالتی در سال 57 رخ داد و روشن فکران سیاسی و فرهنگی با حمایت از یک شخص ناشناخته با کارنامه ای نا پیدا و تحت تاثیر قرار گرفتن از جو غالب سرنوشتی پر از آزمون و خطا برای ایران و ایرانیان رقم زدند و این خبط و خطا و این برخورد عوامانه از ایشان در مقام قضاوت پذیرفتنی نبود.
به قول آقای سلطان پور راه حل عبور از این مضایق ، عبور از عقده 57 و اندیشیدن به افقهای پیش رو و آینده است و با نبش قبر تاریخ راه حلی برای آینده پدیدار نمی شود. کوفتن چماق بر سر فعالان سیاسی که چرا در 57 چنان موضعی گرفتید دردی را دوا نمی کند، این تصمیم ، تصمیمی بود که خرد و کلا ن و پیر و جوان و عارف وعامی با هم گرفتند .دلیل آن هم این بود که در فضای اختناق امکان و مجال پرورش شخصیتهای فرهیخته و آشنا به مقتضیات زمان وجود ندارد در فضای اختناق چاپلوسان و بله قربان گویان رشد می کنند که جز آستان بوسی و چکمه لیسی هنر دیگری ندارند و قطعا مرد عبور از مضایق و بحران نیستند.این بومرانگی بود که توسط خاندان پهلوی پرتاب شد و به سمت خودش برگشت .
خفقانی که باعث شد احمد شاملو ها از سر استیصال و بی تریبونی به پاسبان ها پرخاش کنند و حتی طنز نویس درجه دومی مثل خسرو شاهانی به سردبیر عتاب کند که
با این میزان سانسور توانایی قلم زدن ندارد
نمیدانم کسی پیش از این یادآوری کرده یا نه، اما مهدی اخوانثالث (امید) در سرودن شعرِ «قصۀ شهر سنگستان» (از این اوستا، تهران، زمستان، چ ۱۵، ۱۳۹۱، صص ۱۶-۲۷) قطعاً متأثر از شعر درخشانی از ویلیام باتلر ییتس بوده با عنوان «مَرد و صدا»؛ نهتنها این بلکه شعرِ بعدیاش در مجموعۀ از این اوستا یعنی «مرد و مرکب» را نیز با الگوبرداری از نحو عنوان شعر ییتس نامگذاری کرده است.
«صدا» هم که، میدانید، در اصل یعنی پژواک، و اخوان به این معنیِ واژه در شعر «قصۀ شهر سنگستان» عنایت تام داشته.
محمدرضای شفیعیکدکنی، در حاشیۀ بحث از «نقشهای قافیه در ساختار شعر» (موسیقی شعر، ص ۷۳، ح)، احتمال داده که اخوانثالث در بهرهگیری از امکانات بازگشتیِ صدا (پژواک) در شعرِ «قصۀ شهر سنگستان» ـــکه ظاهراً در شعر معاصر فارسی اولین نمونه از نوع خودش استـــ ملهم از قطعهای از امیرخسرو دهلوی بوده:
«رفتم سوی حظیره و بگْریستم بهزار
از بهرِ دوستان که اسیرِ فنا شدند
”ایشان کجا شدند“ چو گفتم حظیره نیز
داد از صدا جواب که ”اینان کجا شدند“»
(شفیعی این قطعه را از سفینۀ فرخ [۲/ ۳۷۲] نقل کرده. دسترس به دیوان امیرخسرو ندارم و در گنجور هم فقط یک غزل هست با این وزن و قافیه که دو بیت بالا را ندارد، با این مطلع: «یاران که بودهاند ندانم کجا شدند/ یا رب، چه روز بود که از ما جدا شدند». من هم ندانم.)
اما حقیقت مسلّم این است ـــغیب میگویمـــ که اخوانثالث توسط ابراهیم مکلا با شعر ییتس مواجه شده (مکلا برایش خوانده یا ترجمه کرده داده بخواند) و یادش افتاده به بیت معروفی از سعدی:
«گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست»
و در یکی از آن اوجیاتِ شعورِ نبویِ سبزِ خود، در ترکیبی جذاب، «سنگ» و «صدا» را ضربدر «کاری/آری هست» کرده و به «سنگستان» و «غار» و «رستگاری نیست» و «آری نیست» رسیده و درواقع ابتکار سعدی را تحتتأثیر کارِ ییتس ارتقا داده: پارهای از جمله را از وسط واژه، عیناً، طوری همچون صدا برگردانده و نقل کرده که معنی دیگری از آن برمیآید همسو با نگرش راوی.
میدانم که خودتان ماشاءالله همگی واردید و میدانید، اما باز برای آن تکوتوکِ آنتهنشستۀ غریبافتادۀ محتملاًدراینموردنادانباش میگویم:
ته مصرع دوم بیت سعدی را چهار جورِ اندکمتفاوت میتوان نقطهگذاری و قرائت کرد: دو جورش با نقلقول غیرمستقیم و در یکی با یک واژه شمردنِ «کاری» (در و دیوار گواهی بدهد کاری هست) و در دیگری با دو واژه گرفتنش (در و دیوار گواهی بدهد کآری هست) و دو جور دیگرش با نقلقول مستقیم و در یکی با یک واژه شمردنِ «کاری» (در و دیوار گواهی بدهد: «کاری هست!») و در دیگری با دو واژه دیدنش (در و دیوار گواهی بدهد ک«آری، هست!»)؛ قرائتبهقرائت جذابتر.
روشنفکر ایرانی قبل از اینکه مارکس و لنین و هگل و آدورنو و...، را بشناسد، باید خودش را بشناسد. اینکه کجای دنیا ایستاده است، پا بر روی چه خاکی دارد و نسبتش با تاریخ و سنت های سرزمینش چگونه است.
روشنفکر ایرانی قبل از تلاش برای شناخت تاریخ و فلسفه غرب، باید تاریخ و اندیشه، سرزمین خود را واکاوی کند. روشنفکر ایرانی قبل از شناخت هنر و فکر و اندیشه در غرب باید موسیقی و معماری و شعر و خطاطی و سایر هنرهای سرزمین خود را بشناسد.
روشنفکر ایرانی تنها پس از این شناخت است که با دریچه ذهنی بازتر و اعتماد به نفس و خودباوری بیشتر و با درکی عمیقتر از «جهان خویش» می تواند بفهمد که چه نسبتی با هنر و علم و فلسفه جهان غرب دارد و چگونه می تواند از علم و فلسفه و جریان های فکری و هنری و سیاسی مدرن غرب برای جامعه خود و باز کردن گره های اجتماعی و فرهنگی خود استفاده نماید، وگرنه به صرف اینکه طرف صبح تا شب کانت و هگل و هایدگر و مارکس و...، بخواند، اما متوجه نباشد که این اطلاعات برای چه است و به چه دردش می خورد و چه نسبتی با جامعه اش دارد و قرار است چه باری از روی دوشش بردارد، که فایده ای ندارد. این چنین روشنفکری در بهترین حالت می شود تفنن و سرگرمی یا عامل فخرفروشی برای دیگران و یا استاد با حقوق و مزایای خوب واحد درسی کانت و هگل و هایدگر در فلان دانشکده که اصولا نه مسئله و دغدغه ای دارد و نه با سوالی مواجه است.
باید به خاطر داشت که ارسطو و هگل و کانت و مارکس و دیگر بزرگان تاریخ اندیشه زمانی مهم و معتبرند و آشنایی به جهان فکری آنها لازم است که بتوان از طریق آنها نسبتی با زیست جهان خویش برقرار کرد و با فکر کردن از دریچه اندیشگانی آنها گره کوری از حیات اجتماعی و سیاسی خویش باز کرد وگرنه هگل و مارکس خواندن به صرف اینکه من «هگل و مارکس خونم بالاست» که ارزشی ندارد و اصولا فلسفه و اندیشه شلوار و پیراهن مارک دار برای پز دادن و دلبری کردن در «دانشکده های فوکو و دریدا دوست» نیست.
این ما «فوکویی ها» و ما «دیلوزی ها» و ما «مارکسیست- لنینیست» کردن های دانشجویانی که تا فیها خالدون دیلوز و دریدا و آدورنو و لنین و پلخانف و.. را می کاوند و برای صدسالگی و صد و دوسالگی انقلاب روسیه نشست برگزار می کنند، اما از درک ساده ترین مسائل فرهنگی و تاریخی سرزمین خود عاجزند، شاید برای دورهمی ها و بزم های شبانه و کشیدن چند بست تریاک اصل و چند پیک کنیاک روسی جواب بدهد، اما نه تنها هیچ دردی از هزاران درد این مملکت را دوا نخواهد کرد، بلکه خود درد دیگری بر دردهای جامعه افزوده و نسلی از بهترین جوانان این سرزمین را در هپروت غرق خواهد کرد.
بسیاری از این «مارکسیست-هگلی» هایی که صبح تا شب در حیاط دانشکده ها و کافه ها و کف گروهها و کانالهای تلگرامی و تویتری و اینستاگرامی پلاسند و از دانه دانه ریش های مارکس و انگلس تا کله کچل فوکو را تحلیل می کنند، در عمل از چگونگی برقراری یک رابطه ساده اجتماعی ناتوانند و الواتی و رکیک گویی و دریدگی و بددهنی را با فلسفه و اندیشه اشتباه گرفته اند.
باید بهخاطر داشت این سرزمین بیشتر از نالههای غمناک و یأسآمیز مبلغانِ نیستی و «تروریست های شیفته خلق!» و گنگسترهای «گروپباز نئوچپ» و فحاشیهای سیبل کلفتکردههای کلاه چگوارایی و بیشتر از شیفتگان لولهٔ تفنگ سربازان آمریکایی که دل در گرو ویرانی این سرزمین دارند و بیشتر از کاسبان فلاکت و خشونت، به انسانهایی نیازمند است که آرام و بیحاشیه در گوشهای چراغ فرهنگ و هنر و تاریخ این سرزمین را زنده نگه داشتهاند. انسانهایی که دنبال قهرمان شدن نیستند، کلید زبانشان به زیپ شلوار و حساب بانکیشان وصل نیست، سر در آخور هیچ قدرت بیگانهای ندارند، منادیان نیستی و تباهی و پوچی نیستند، از لعن و نفرین و "هو" شدن و توهین هراس چندانی ندارند و تنها برای ساختن جامعهای بهتر تلاش کرده و زبان به سخن میگشایند.
@kharmagaas