یلدا رسیده پشت در خانههای شهر
امسال میوه در حد یوسف گران شده
دی گر گرفتهاست دلش دود میکند
زخم غمی چروک چشیده جوان شده
آجیل خط میخورد از سور خانهها
جایش غمی عمیق سر سفرهها نشست
بابا پر از خجالت بی انتها خزید
لای سکوت و مثل دل مادرم شکست
امشب چه قدر ثانیهها کند میدوند
یلدای سالهای پسین این قدر نبود
آجیل بود و خنده و مرغ و برنج و عشق
جان کندن پدر به خدا بیثمر نبود
یاد انارهای ترک خورده هم بخیر
مثل پدر که سرخ شد از شرم پیش ما
لپهای سرخشان پر از رنگ عشق بود
نه مثل حال خسته و روح پریش ما
باران بیا که گونهی نمناک مادرم
محتاج دست نم زدهات رفته تا حیاط
ما زنده میکنیم رسوم گذشته را
تاریخ ایلیایی من دور از بیات
1400/9/30
#زیبادرودگر
https://instagram.com/dobeit_kooche?utm_medium=copy_link
@zibadoroodgarKoochehaiepaiez