روزی بود و روزگاری، و حس و حالی که نپرس! در سالهای 60 بود، 60 خورشیدی خودمان. کرجنشین بودم و خانهنشین (از کار بیکارم کرده بودند) که در یک روز جمعهی سرما سخت سوزان استِ اخوانی، بستهای به دستم رسید پر و پیمان. باز کردم: چند شمارهای از هفتهنامهای با سیمایی خوش. «آدینه» را از همینجا شناختم و دلباختم من که پیش از آن نیز میباختم به این و آن! دیدم سردبیر نشریه غلامحسین ذاکریست. همان غلامِ سابقِ خودمان که من جناب سروانش بودم در پادگان سرآسیابِ کرمان! رفیقِ شفیقِ گرمابه و گلستان، از جوانی البته! در یکی از شمارههای مجلهی دنیای سخن مطلبی به قلم دکتر فرامرز سلیمانی- که بعدها در ردیف دوستان نزدیک من قرار گرفت- چاپ شد زیر عنوان «موج سوم» که محورها و مشخصههایی هم برای آن تراشیده بودند! دیدم: موج از کجا؟ من از کجا؟
بگذریم و گذشت تا اینکه به هوای دیدار دوست ایام جوانی جناب ذاکری راهی آدینه شدم اندر اطراف پل چوبی. دیدار شد میسر و زیاده عرضی نبود! آنروز به میانهی بحثی وارد شدم که مربوط به «موج سوم»ِ سلیمانی بود. شدیم سه نفر: سیروس علینژاد، مسعود خیام و من. با مطلب سلیمانی تعارض داشتم و گیری که نگو و نپرس و آن دو حریف شریف پیشنهاد کردند که چیزی اندر باب آن موج نایاب بنویسم برای آدینه و نوشتم آنچنان که مینویسم من! چاپ مقالهی من در محافل آنروزهای یادش بهخیر ارتعاشی پدید آورد و صفآراییهایی! از این موج میگذریم چرا که از این موج تا آن موج، فرج است!
سال 1368. صبح بود. ابری بود. پاییزی بود و زندهیاد ع.روحبخشان مترجم گرانقدر حامل پیامی بود از سوی سیروس علینژاد که سردبیر آدینه بود. و من آنروزها در مرکز نشر دانشگاهی کارکهایی انجام میدادم. حال صبح است ساقیا و من روبهروی سیروس علینژاد نشستهام در دفتر آدینه. شنبه است اما. شرایط را سنجیدیم و پسندیدیم یکدیگر را. البته بعد از یکماه و اندی همنشینی و کمال همنشینی در من اثر کرد. سیروس گفت: یا علی! من با تو تا کوه قاف هم میتوانم شعرپیمایی کنم.
از شمارهی 35 آدینه شدم مسئول سختگیر و درستپیمان شعر آن مجله! (قبل از من اشکوری مسئول صفحات شعر بود.)
فراخوان که دادم، باران خواستیم سیل سرازیر شد. نشان به آنکه در شمارهی 36 آثاری را از احمد شاملو، فرخ تمیمی، سیدعلی صالحی، علیمحمد حقشناس و هرمز علیپور چاپاندم. از روز نخست نشان دادیم که ما فقط از پی حشمت و جاه آمدهایم!! چرا که بعدها به علت سختگیریهایم اطرافیان رنجیدهخاطر، نشان درخشان دیکتاتور را به من اهدا فرمودند: دیکتاتور شتاب کن/ اشعار ما را چاپ کن!
از دیگر جلوههای طاووسی ما مطالبی بود که هر شماره زیر عنوان «با نوآمدگان و نوآوران شعر امروز» مینوشتم. خطابی به شاعران جوان و خیلی جوان. اینکار هم در حد خود طنینانداز شد در جامعهی ادبی آنروز. و آن روزها رفتند! دیگر اینکه فقط 4 صفحهی آدینه به شعر و یادداشتهای کوتاه من اختصاص داشت. در صفحهی اول معمولا در عین «مدرنیّت» به شیوهای سنتی اشعار چهرههای شاخص و معروف را چاپ میکردم. چرا که من به خود اجازه نمیدادم که بعضا شعرهای ضعیفی که از این شاعران مشهور به دستم میرسید کنار بگذارم. آنان پیشکسوتان من بودند و مسئول امضای خودشان. از طرفی خوانندهی حرفهای از این منظر لااقل متوجهی پیشرفت یا پسرفت روند شعری شاعران نامدار میشد. اینرا هم گفته باشم و میگویم که گزینش شعرها برای چاپ بر اساس سلیقه ی شعری من صورت نمیگرفت. صفحات شعر آدینه متعلق به همهی ژانرهای شعری بود. از خائفی دستبهعصا گرفته تا رویایی سربههوا! و بهحمدالله در آن زمان به این فکر افتادم که به کشف استعدادهای شاعران جوان بپردازم. بدین معنا که با تکیه بر محور جوانگرایی، از میان آثاری که از شاعران جوان به دستم میرسید- و بعضیشان نگاهم را سخت متوجهی خود میکرد- گزینش کنم و سپس چند شعر از یک شاعر را در صفحهای مستقل با توضیح کوتاهی بر پیشانی آن به چاپ برسانم. اینکار نیز چهره برافروخت!
یکروز عصر، 5 عصر شاید! ناگهان در خیابان جمالزاده که دفتر آدینه به آنجا منتقل شده بود مردی صاحبجمال در کمال ادب از من پرسید که معیار چاپ اشعار شاعران جوان در یک صفحهی مستقل چیست؟ فیالبداهه عرضانیدم که: «نه عشوه، نه رشوه!» تصادفی نبود که فرج سرکوهی همواره به این و آن میفرموده! که شعر برای باباچاهی جنبهی ناموسی دارد! و سفارش اکیدا ممنوع است!
با این توضیحات معلوم میشود که تاکنون با دو سردبیر در آدینه همراه بودهایم ما! ایندو یعنی سیروس و فرج آنقدر «هوش و حواس گُلِ شببویی» داشتهاند لابد که حتی یکبار سفارش چاپ شعر کسی را نکردهاند.
از سومین سردبیر هم ذکرِ خیری کرده باشم: منصور کوشان که با توپ پُر آمد و روی مخ «غلامِ ما» کار کرد که تیراژ آدینه را تا 80هزار میبَرَم بالا به شرط آنکه نخست در و دیوار دفتر مجله را حسابی سفیدکاری (ماستمالی) کنید، یعنی آبروداری! از اقدامات کوشانی یکی هم این بود که بخش شعر مجله تعطیل شود چرا که لابد هر چه شَر است زیر سر این شیطان است! خلاصه اینکه چند صباحی بعد با چاپ نکردن شعر، صندلی را از زیر پای من بیرون کشید. در نهایت دیدم که چههاست در سر این آدم فلاناندیش! کار آدینه به جایی کشید که تیراژ به سقف 80 نرسید که هیچ، بلکه هر سه شمارهی مجله را کنار خیابان به 100تومان رایگان میفروختند. غلام ما که دید اوضاع قمر اندر عقرب شده از سر مرحمت! زنگیدند به من که سری به آدینه بزن البته «نه با بیان و نه با مطلب تو»، بلکه با کوشان کار دارم. دیدم آنروز کوشان را که در گوشهای خزیده، قدری هم محنتکشیده مینمود که غلام پرعتاب به دوست ما گفت که... و من نشنیدم ولی دیدم که کوشان با حقوقی نازل همچنان به کار خود ادامه داده بود. کوتاه آمده بود منصور ما به غلامِ ذاکری گفته بود که باباچاهی خودش رفته، در رفته از مجله. حالا بفرمایید این شعر، این هم صفحات شعر برای باباچاهی. دیده بوده لابد که تقصیر زیر سر شعر نبوده و نیست! این را هم بگویم که منصور وقتی از شَر دیکتاتوری من خلاص شده بود شروع کرده بود به چاپاندن در آدینه که: چون حقیر است قضایا، بفراموش خطا را!
(با اینهمه باید از اینجا به کوشان عزیز اطلاع بدهم که در کتابی که زیر عنوان «گزارههای پیوست (90سال شعر نو فارسی)» در سال جاری از من چاپ میشود دو شعر از ایشان آمده است.)
از دیگر کارهای کارستانی این بود که من و محمد محمدعلیِ نویسنده در آدینه، 3 شماره ویژهنامهی نقد شعر و داستان درآوردیم و بانگ برآوردیم که بیایید، بیایید که گُلزار دمیدهست!
عمران صلاحی میگفت هر کس شعرش در آدینه چاپ شود جواز شاعریاش را گرفته و ما به خود میگرفتیم و خودمان را میگرفتیم.
و اما نکتهی مهمی که از همکاری با دوستان در آدینه یاد گرفتم این بود که تقسیمبندی قضایا به خوب و بد و شاه و گدا دیگر زمانش گذشته است. گاه «شازدهها»- چه کوچولو، چه بزرگ- از پرولتاریای زحمتکش، شفافتر و کمعقدهترند!
از دیگران مزایای حضور من در آدینه آشنایی من با مسعود بهنود، محمد محمدعلی، پرویز بابایی، علیاکبر معصومبیگی، قطبالدین صادقی، محمد بهارلو و خیلیهای دیگر بود. شاعران محوری آدینه اما با اشتیاق مرا همراهی میکردند: سیمین بهبهانی ، رضا براهنی، مفتون امینی، بیژن جلالی، یدالله رویایی، نصرت رحمانی، منوچهر آتشی، محمدعلی سپانلو، شمس لنگرودی، سیدعلی صالحی، هرمز علیپورو بسیاری دیگر.
شاملو علاقهی خاصی به شعر آدینه داشت. گاه پیش میآمد که از او شعری میخواستیم مثلا در حد یک ستونِ لاغر و باریک، با روی خوش برای ما میفرستاد در همان حد و اندازه و ما آنشعر را از «کیف!» مسعود خیام بیرون میآوردیم و خیام از همکاران جدی ما در مجله بود. و اما نکتهی جالب اینکه بعضی از قصهنویسان و مترجمان معروف هم اصرار داشتند که شعرشان! در مجله چاپ شود. میگفتند: اول شاعریم ما، بعدا مترجم. و من به لطایفالحیل سرباز میزدم از اینکار که دامنشان به شعر مُلَوَث نشود! مگر شعر چه گُلی بر سر غیرِ کچلِ ما زده بود که... ولی دوستان هنوزاهنوز قهرند با منِ یکلاقبا!
آدینه که تعطیل شد روزی با سیمین بهبهانی تلفنی گپ میزدیم. سیمین از من پرسید که باباچاهی : بیآدینه چهگونهای؟ شیخ ( که من بودم) ما فرمود: ما را مادینهای باوفا بِه از هزار آدینهی پادرهوا!)
☸️کانال علی باباچاهی،شاعرومنتقدمعاصر(شعردروضعیت دیگر):